Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۰۲، ۱۳:۱۵ - طراحی سایت اصفهان عجب
محبوب ترین مطالب
آخرین مطالب

اسکلت ماهی

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۰۷ ب.ظ

خیلی عجیب است که گاهی آدم ناگهان خودش را وسط یک بحث عجیب و حتی مسخره می‌بیند.

مثلا یک لحظه می‌بیند موضوع صحبت جمع راجع‌به استخوان ماهی است و اینکه آدم را یاد چه چیزی می‌اندازد، و فکر می‌کند که خب، مثلا من چه چیزی دارم که این وسط بگویم.


بیشتر که فکر می‌کند یادش می‌آید که دوره ی دبستان که هر روز با الهام پیاده به خانه برمی‌گشتند، کمی آن‌طرف تر از مغازه ی لوازم التحریری بهروز که همیشه بچه ها بعد از مدرسه قرق ش می‌کردند و مداد نوکی‌ها و جامدادی‌ها و پاککن ها و کیف‌پول‌های باربی می‌خواستند، یک خانه‌ی قدیمی و متروک بود که در میله‌ای بلندی از آن محافظت می‌کرد. این خانه همیشه برای ما پر از رمز و راز بود و الهام‌بخش داستانهای من‌درآوردی زیادی بود که در راه مدرسه می‌توانستیم برای هم تعریف کنیم. 

حتی یکبار هم سعی کردیم از میله‌ها عبور کنیم و به داخل خانه سرک بکشیم، اما نهایت میدان دیدمان منتهی به فلاورباکس های کنار در شد که اسکلت چند حیوان مختلف از دور دیده می شد. اسکلت یک گربه و دو ماهی.

جمجمه‌ی گربه که پوست نازکی روی آن کشیده شده بود برای ما منبع شرارت و سوپر ویلن داستانهای ترسناک بود، و همیشه در آخر داستان به وسیله ی قهرمانهای مختلف نابود می شد. اما در آخرین داستان گربه ی شرور، ماهی پیری که نور خاصی داشت و دریا را روشن می‌کرد میدزدد و به همراه نوه اش که بعدا برای نجات او می‌آید را می‌گیرد و زندانی می‌کند و آنقدر آنجا می‌مانند که می‌میرند.گربه و خانه هم گرفتار طلسمی می شوند و به آن حال در می آیند.


نزدیک 15 سال از آخرین باری که پا به آن محل گذاشته‌ام می گذرد.

نمی‌دانم چه بلایی بر سر آن خیابان و آن خانه و مغازه ی آقا بهروز آمده، حتی مطمئن نیستم که مدرسه مان هنوز سرجایش باشد، اما خیابان زال زر میزبان خوبی برای ما و داستانهایمان بود، و حتی قهرمان همنامش و پسرش هم گاهی به عنوان ناجی وارد داستان می‌شدند و حسابی اکشن و هیجان راه می انداختند.



آدمهای جمع به من زل زده بودند و به حرفهایم گوش می کردند. تعریفم که به پایان رسید، یک نفر ابرو بالا انداخت و با صدای بلند گفت، اگر یک نفر ادعا کرد که در رابطه با موضوعی چیزی برای گفتن ندارد، حتما با یک پارچ پر از یخ تهدیدش کنید. مطمئن باشید که یک داستان سرایی 45 دقیقه ای تحویلتان می‌دهد. من امتحان کردم!


۹۵/۰۶/۳۱ موافقین ۳ مخالفین ۰
Faella

نظرات  (۹)

عجب نتیجه گیری شد اخر داستان:)) !

ولی چقدر خوب توصیفش کردی اون روزا و داستا رو ، حتی تونستم دو تا دختر رو با نگاهای براق تصور کنم که درباره ی گربه ی شرور داستان های خیالی تعریف میکنن، یا به خونه سرک میکشن... خییلی جس جالی بود
پاسخ:
درواقع بلایی بود که سر من اورده بود :)))
این تهدید البته روی من تأثیر ملموسی نداره چون به آب یخ عادت دارم :))
پاسخ:
هرچیز یخی قاتل منه :/
چه خاطره قشنگی! چه تصویر جذابی از اون خونه ی پر از سوژه دادی!
دقت کردی امار بحث های عجیب و غریب داره بالا میره؟

پاسخ:
ممنون :)

دقیقا :| نمیدونم چه فازیه، باز این خوبه ولی من شخصا هیچ علاقه ای ندارم تو یه سریاش شرکت کنم، مخصوصا خاکبرسریا و فضول بازیا. با اینکه انگ خودگیری و لوسی می خورم
۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۰:۴۰ بانوچـ ـه
وااااو من عاشق ماجراجویی هستم... کاش میتونستید برید داخل خونه و مثلا با ارواح سرگردان اونجا صحبت کنید حتی :دی
پاسخ:
دهه نه دیگه :)) اونقدرام جرات نداشتیم ک بریم تو خود خونه
۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۱:۳۷ Vincent Valantine
من بعد از خوندن متن متوجه شدم villian رو اشتباه تلفظ می‌کردم  :دی
بنظر خیال پردازی 2 با دوستان جالب بنظر می‌رسه
اگه همینطوری که نوشتین برای جمع هم گفته باشین منتظر تهدیدهای متواتر باشید :دی
من همیشه تنهایی خیال‌پردازی کردم تازه استعداد هم نداشتم همیشه داستان‌های قبلی رو تغییر دادم و البته انگشت شمار بکر بودند و فقط یک بار تونستم یه موجود جدید توی خوابم ببینم که تا الان مشابه‌اش رو ندیدم.
پاسخ:
خیالپردازی 2؟ :/ 
نه با آب و تاب تر گفتم :)) اینجا خلاصه کردم ملت چش درد نگیرن :د

۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۱:۴۲ Vincent Valantine
امیدوارم villain نوشته باشم نه تلفظ اشتباه خودم :| :| :|
پاسخ:
:دی
۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۱ مجتبی و‏او
واقعا روابط آدما با هم دیگه خیلی سودمندیش زیاده ولی چیزای روی اعصابی رو هم بعضا تحمیل می کنه که یکیش هم همین بحثهای بیخودیه. ولی اگر رابطه ی قوی هست معمولا این بحثا هم باید باشن. نمی دونم چرا انگار یه رابطه ی جادوییه. گاهی حتی آدم به خودش شک می کنه که نکنه هدف من از این بحث مثلا استخوان ماهی اینه که زمان بیشتری رو با دیگران سپری کنم و البته این بد نیست ولی یجورایی شبیه یه سیاست کثیفه اگه که طرف مقابلت جدی بگیرتش. و تو احساس بدی بهت دست میده. مشکل همین جاست که طرفهای مقابل هم معمولا جدی می گیرندش. ولی خب اگه این کارو هم نکنن درباره ی هر بحثی، یعنی جدی نگیرنش معمولا خیلی بی مزه میشه.
فک کنم من هم یه پارچ یخ احتیاج دارم :)))
پاسخ:
رااستش روم به تیفال من چیزی از کامنتتون نفهمیدم :/
۰۳ مهر ۹۵ ، ۰۸:۴۳ Vincent Valantine
اوّل خواستم بنویسم 2 نفره بعدش گفتم نه بهتره بنویسم با دوستان 
(یه بار کامنتم رو بازخونی نکردم چقدر آبروم رفت :دی )
پاسخ:
بیخیال بابا :/

حداد عادل یه وخ خواست ازینجا رد شه میگم چشاشو ببنده :دی
کم کمش انتظار دو تا قتل می رفت د:
پاسخ:
و احتمالا هیچکاک که بیاد سرشو از پنجره ماشین ببره بیرون بگه خودتو نجات بده :| :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">