Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۰۲، ۱۳:۱۵ - طراحی سایت اصفهان عجب
محبوب ترین مطالب
آخرین مطالب

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

انتظار، در تاریکی کشنده‌تر است....
Faella
۲۵ اسفند ۹۷ ، ۰۳:۳۰ موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۲ نظر

«هاهااااا باختی! پاشو ظرفارو بشور!»


پاهایم را روی مبل می‌اندازم و آنقدر به پهلویش فشار می‌آورم که مجبور به بلند شدن شود. دستۀ کنسول را روی مبل کناری می‌اندازد، از جایش بلند می‌‌شود و انگشت اشارۀ تهدید‌آمیزش را به سمتم می‌گیرد: «فردا می‌برمت! حالا می‌بینی!»
جوابش را با زبان درازی می‌دهم و با سر به ظروف نشسته اشاره می‌کنم. غرولند‌کنان به سمت سینک ظرفشویی می‌رود و من هم سعی می‌کنم یک دست دیگر بازی کنم، اما بدون او اصلا کیف نمی‌دهد. دسته را همانجا رها می‌کنم و به سمتش می‌روم: «من امشب ظرفهارو تقبل می‌کنم، به یک شرط.» سرش را بالا می‌آورد و گل از گلش می‌شکفد، و بدون اینکه منتظر شرط من باشد، شروع به باز کردن پیشبند می‌کند. می‌خواهم بگویم که چون در باز کردن پیشبند عجله کرده، پس شرط و پاداشی در کار نخواهد بود و باید به کارش ادامه دهد، مثل این سنسی‌ها (اساتید نینجا) که وقتی شاگردشان دستش را برای دریافت شمشیرش دراز می‌کند، عصبانی می‌شوند که چرا شاگرد صبور نبوده تا شمشیر به او تقدیم شود و حالا باید مدتی ریاضت بکشد و به سفر تهذیب نفس برود. 
اما می‌دانم که او کلا میانه‌ای با این گونه تنبیهات و مهمتر از آن، با صبوری ندارد؛ پس سریعتر شرطم را مطرح می‌کنم: «باید اینجا بنشینی و برام ساز بزنی، هیچگونه بهانه‌ای هم پذیرفته نیست.» شانه بالا می‌اندازد و به سمت اتاق می‌رود تا سازش را بیاورد. هروقت از ساز زدن طفره می‌رود، او را در شرایط بدتری قرار می‌دهم تا مجبور به موافقت شود و جالب اینجاست که هربار هم گول می‌خورد. اصلاً باید این ساز زدن‌های هر شبه را در شروط ضمن عقدمان جا می‌دادم تا نتواند در برود. 

ساعتی بعد، هر کداممان کله‌مان را توی مانیتور فرو کرده‌ایم؛ او پروژۀ جدیدش را ران می‌کند و من هم پروژۀ خودم را که قرار است به زودی اجرایی شود، چک می‌کنم. استرس دارم . باید فردا قبل از سرکشی به ساختمان پروژه، به کارگاه خودم هم سری بزنم. قدم زدن در کارگاهم، همیشه حالم را خوب می‌کند؛ بر خلاف پروژه‌های ساختمانی که تماماً پر از استرسند، اینجا، بین این آدمها همیشه آرامش دارم. می‌دانید، اینکه حس می‌کنم "واقعا" کاری انجام داده‌ام و خانواده‌هایی از قِبل این‌کار، به نانی می‌رسند، قلبم را خوشحال می‌کند.
اوایل، او هم مثل پدرم، با این ایده موافق نبود. می‌گفت هدر دادن هزینه و انرژی است و اگر نشود چه؟ اصلا مگر می‌توانی؟
اما توانستم، و حس مادری به این کارگاه دارم. حتی او هم دوستش دارد و گاهی همراه من به آنجا می‌آید. حالا دیگر نفیسه را درک می‌کنم که می‌گفت انگار سایه دخترمان است. 
آها! از سایه بگویم. اوضاعش خوب است، حسابی شناخته شده و گره از کار خیلی‌ها باز کرده و همچنان می‌کند. من هم علاوه بر کارگاهم که به طور رسمی با سایه همکاری دارد، خودم هم گاهی اگر کمکی از دستم بربیاید دریغ نمی‌کنم. 

از زندگی خودمان بگویم. بلاخره خانه‌مان را ساختیم و خودمان رنگش کردیم و ساخت و طراحی مبلمان و میز و صندلی‌هایش را با کمک دوستی، به سرانجام رساندیم، و حالا همه چیز مال خودمان و از خودمان است. او گاهی به شوخی می‌گوید: «تو اگر می‌توانستی، ماشینمان را هم خودت می‌ساختی.» 
راست می‌گوید. من واقعا از هیچ چیز به اندازۀ ساختن لذت نمی‌برم و خوشحالم که او با اینکه خیلی این علاقه‌ام به خلاقیت و ساخت را درک نمی‌کند، اما به آن احترام می‌گذارد. مثل من که علاقۀ او به همهههه نوع خوردنی را درک نمی‌کنم، اما به آن احترام می‌گذارم. 

 

روز بعد، روی یک صندلی در کارگاه نشسته نشسته‌ام و به پنج سال قبل فکر می‌کنم، زمانی که این نامه را به خود الانم نوشتم چون سه سال قبل از آن، این نامه را به پنج سال بعدم نوشته بودم و کلا متوجهید که من به عدد 5 خیلی علاقه دارم. 

 

با تشکر به لیلا جانِ جانان بابت دعوت، 
و آقا رامین بابت راه‌اندازی این بازی. 
بودنتان مستدام رفقا!

Faella
۱۹ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۳۷ موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۹ نظر

من همیشه از سیاست تنفر داشتم و هیچوقت واردش نشدم. هیچوقت طرفدار گروه یا حزبی نبودم و موقع انتخابات شعار ندادم.
اما می‌دونید، ایران در حق یه نفر بد کرده و هرچی هم بلا سرش میاد به خاطر همونه.
همون آدمی که چند سال پیش اومد کاندید ریاست جمهوری شد، و هرکسی از سمت خودش یه جوری از حضورش استفادۀ ابزاری کرد. یه سریا هر عقده‌ای که در هر زمینه‌ای داشتن ریختن بیرون و به اسم اون تموم شد. یه سریا هر گند و کثافتی که تونستن زدن و کشتن و حق ضایع کردن و نهایتاً انگشت اتهامشونو به سمت اون گرفتن و گفتن جاسوس و فتنه‌گره. 
اون آدم متهم و محصور شد و سالها با سختی زندگی کرد، شکسته و پیر شد در حالی که افرادی که مسبب تمام اون اتفاقا بودن راست راست دارن راه می‌رن و کیف دنیا رو می‌کنن.

دیشب عکساشو که به مناسبت زادروزش تو کانالا پخش می‌شد دیدم و گریه‌م گرفت. من هیچوقت طرفدار اون یا هیچ سیاستمدار دیگه‌ای نبودم و نیستم، اما مردم ایران به این آدم بد کردن و تاوانشو می‌دن....

 

#کانال

Faella
۱۲ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۳۸ موافقین ۳ مخالفین ۶ ۶ نظر