Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۰۲، ۱۳:۱۵ - طراحی سایت اصفهان عجب
محبوب ترین مطالب
آخرین مطالب

A Touch

دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۲۱ ق.ظ

اسب زیر دستم آرام بود.

سرش را پایین انداخته و به نقطه ی نامعلومی خیره شده بود.

من داشتم به یک داستان رادیویی گوش می کردم و به چند روز قبل فکر می کردم که به "آنجا" رفته بودم. که تا صبح با خودم کلنجار رفته بودم و در آخرین لحظات، دقیقا هنگام فشردن زنگ منصرف شدم و راه یک جای دیگر را در پیش گرفتم. یک پیاده روی بی هدف، آنقدر که مغزم به اندازه ی پاهایم درد بگیرد و آن وقت است که می توانم راه خانه را در پیش بگیرم.


دلم میخواست اسب آرام زیر دستم را نوازش کنم. 

ولی یک تماس هر چقدر هم کوچک، هم دست من را سیاه می کرد و هم سایه روشن های بدن اسب را به هم میریخت و خراب می کرد. و یاداور این بود که حتی یک تماس کوچک با بعضی چیزها، کارها، و آدمها حتی با وجود ظاهر آرام و بی خطرشان ممکن است باعث وقوع اتفاق ناخوشایندی بشود..

۹۵/۰۶/۲۹ موافقین ۵ مخالفین ۰
Faella

نظرات  (۵)

یاد دیالوگ ابتدایی فیلم بارکد افتادم... 
ممکنه با برخورد به یکی از ادمایی که اطرافمونن و نمیشناسیم زندگیمون عوض بشه، فقط باید یاد بگیریم از یه سریا فاصله بگیریم و یه سریا رو با اغوش باز بپذیریم:)) 

پاسخ:
ندیدم بارکد رو.. ولی خیلی خوب گفته 
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۳۴ وال کوهان دار
دقیقا
پاسخ:
:)
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۴۹ آقاگل ‌‌‌‌
اسبک تان را هم میگذاشتید تا ببینیم خب. 

پاسخ:
کامل شد میذارم 0_-
JUST A MISTAKE :)
پاسخ:
هوم.. 
ما در زندگی، همه تنگاتنگ هم افتاده ایم. فکر می کنم هنر اصلی، هنر فاصله ها باشد. زیاد نزدیک به هم، می سوزیم. زیاد دور از هم، یخ می زنیم. باید یاد بگیریم جای درست و دقیق را پیدا کنیم و همان جا بمانیم.  (دیوانه وار - کریستین بوبن)
پاسخ:
 چه خوش گفت کریستین بوبن :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">