Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۰۲، ۱۳:۱۵ - طراحی سایت اصفهان عجب
محبوب ترین مطالب
آخرین مطالب

سندرم هارلی کوئین

سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۵۲ ق.ظ

همیشه یک چیزی پیدا می‌شود که یک صبح زیبای پاییزی، و کلا یک صبح زیبا را خراب کند: اتاقم بوی کاچی می‌داد. هرکسی من را بشناسد می‌داند که همیشه از کاچی متنفر بودم؛ اما سرنوشت من همیشه یک جایی به چیزهایی که از آنها متنفرم گره خورده است، و دست گره زننده می‌تواند متعلق به دکتری باشد که در نسخه ام مصرف روزی یک کاسه کاچی را مینویسد، یا دست خودم وقتی که دو سال پیش با تنفر در برنامه ام نوشتم که باید آلمانی یاد بگیرم. اول از آن دستها بدم می امد، اما بعدتر فهمیدم که دست‌ها گناهی ندارند و اگر دچار سندرم دکتر استرنجلاو نباشند، معمولا تن به اجبار می‌دهند چون به‌هرحال دست تحت فرمان مغز است و مغز از هزارتوهایی تشکیل شده که هیچکس نمی داند در آنها چه خبر است؛ و شاید یک جایی در یک نقطه‌ی کور علاقه یا انگیزه ای برای انجام آن کار باشد که چون آن را نمی شناسیم اول می جنگیم و مقاومت می‌کنیم و به مرور زمان کم‌کم کشف و پررنگ می‌شود. آنقدر که یک لحظه به خودت می‌آیی و می‌بینی عاشقانه مشغول کاری هستی که سابقاً ازآن متنفر بودی.

به نظر من یکی از دلایل دیگر این اتفاق این است که آدم به چیزی که از آن متنفر است "فکر" می کند. مثلا به این فکر می کند که چه بخشی از آن چیز یا شخص آنقدر منزجر کننده است که حس تنفر یا گاهی ترحمش را بر می‌انگیزد، در مواردی آن را واکاوی می کند و وقتی به خودش می آید می بیند گرفتارش شده است.  درست همان بلایی که سر هارلی کوئین آمد که خب، ما او را از بابت این قضیه سرزنش نمی کنیم، چون می توان به جرات گفت که خیل عشاق جوکر از تمام سوپر ویلن های دنیا بیشتر است.

از چیزهای دیگری که یک صبح زیبا را خراب می کند، می‌شود به ربط دادن کاچی و جوکر و سندرم آلیس در سرزمین عجایب یا هر سندرم دیگری که نامش ذکر شد اشاره کرد و به هفته ی پیش فکر کرد که یکی از همکلاسی های همکلاسی های کلاس سفال، در تلاش بود تا عکس هارلی کوئین را که اذعان داشت شخصیت مورد علاقه اش است روی گِل پیاده کند و خانم مربی هم با دقت موهای دمب خرگوشی را چسباند و درکل زحمات زیادی برای آن نقش برجسته کشیده شد، اما درنهایت سرنوشتش این شد که کف سطل آب خوابانده و گِلش مچاله و توسط شخص دیگری تبدیل به یک انار شود. 

چون ما وقتی چیزی را دوست داریم راجع به آن سختگیری می کنیم و هرچیزی را لیاقتش نمی دانیم، در پستوهای فیزیکی و ذهنی می‌ماند و خاک می خورد برای روز مبادا، روزی که چیزی در شان ش پیدا شود و به جای آن ناخدآگاه به سمت چیزهایی کشش پیدا می کنیم که فکر می کنیم دوستشان نداریم. و روزی می رسد که آنقدر از آن چیز مورد علاقه دور می شویم که برایمان خاطره می شود و آنقدر به چیزهای مورد نفرتمان نزدیک، که جزئی از ما می شوند. باعث تعجب است که گاهی روی چیزی تعصب نشان می دهیم، که فراموش می کنیم که ما چیزی بیشتر از یک تکه گِل نیستیم و حتی یک قطره آب هم می تواند تغییرمان بدهد... 

۹۶/۰۷/۱۱ موافقین ۱۴ مخالفین ۰
Faella

نظرات  (۷)

۱۱ مهر ۹۶ ، ۱۴:۲۴ حضرت کازیمو
بوسه بر پستت
پاسخ:
ای بابا :شرمندگی
بسیار حال نمودم.
دو درجه به شعورم اضافه شد با خوندن این متن
پاسخ:
بی خیال بابااا سختش نکن :))
۱۱ مهر ۹۶ ، ۱۸:۰۰ آقاگل ‌‌
فکر میکنم کل پست در بند آخر خلاصه شده بود. و دیگر بندها از مغز هزارتوی نویسنده بیرون اومده بود و چون هزارتوی مغز نویسنده با هزارتوی مغز ما همخوانی ندارد متوجهش نشدم. ولی بند آخر کاملا گویا و تلنگر زننده بود. واقعا یک وقتایی فراموش میکنیم کی هستیم؟ کجا هستیم؟ چقدر کوچکیم. و چقدر چقدر چقدر ناتوانیم.
پاسخ:
دیگه مشوشیّت! ذهن درگیر نگارنده رو به خوبی خودتون ببخشید :د
ما چیزی بیش از گل نیستیم و حتی قطره ای اب هم میتواند تغییرمان بدهد 
بی نظیر! رفت تو قلک!
پاسخ:
ممنون :) قلک چیه :د
ما یه قلک داریم توش دیالوگ برتر میندازیم:-D
پاسخ:
آوو چه خارجی :د
آیا لازمه منم بگم چه زاویه دید تلنگر زننده ی خوبی بود پست :دی 
پاسخ:
که به چیزایی که ازشون متنفریم فک نکنیم؟ -_- فککنم این آخرین برداشتی بود که ازش شده :))
فقط خواستم بگم که لطفا همیشه یه وبلاگنویس بمون و ادامه بده. هنوز کسایی هستن که اهمیت بدن♥
پاسخ:
ممنون 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">