Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۰۲، ۱۳:۱۵ - طراحی سایت اصفهان عجب
محبوب ترین مطالب
آخرین مطالب

از نظر من، عنوان وبلاگ چیزی شبیه عنوان کتاب و آلبوم موسیقی  است که می تواند صاحبش را معرفی کند. از همان دوران قدیم که با وبلاگستان آشنا شدم، انتخاب عنوان وبلاگ یکی از درگیریهایم بوده و مدام درحال تعویضش بوده ام. از آنجایی که من مثل خانه به دوشها، هرازچندگاهی وبلاگ عوض می کردم، عنوان هرکدامشان را هم چند باری عوض کردم دیگر خودتان تصور کنید حکایت من و عنوان را. 

عموماً هم در پی عنوانهای عجیب غریب بودم، چیزی که هم وبلاگ را توصیف کند و هم یک چیز معمولی نباشد، هرگز برایم قابل درک نبودند کسانی که عناوینی مانند"روزانه های یک فلان (شغل شریفشان)" یا "مادر/همسر فلانی" را برای "عنوان" برمی گزینند، که چه طور خودشان را صرفا در یک کلمه یا یک نقش در عنوان جای می دهند، توضیحات وبلاگ جای بهتری برای اینگونه معرفی هاست. گرچه بهرحال این امر کاملا بسته به سلیقه ی آدمها دارد و آنها هم این تیپ معرفی را می پسندند. 

خودم را می گفتم. از بین تمام عناوینی که عوض کردم، فقط یکی را خیلی دوست داشتم: "فیلهایی که من هوا می کنم"

 و حتی وسوسه شدم نام اینجا را هم به همان تغییر بدهم.

 یک وبلاگی هم با نام "زیرزمین" داشتم که با نام "گنجه" در آن می نوشتم، و آدمهای دیگر را هم با وسایلی که در زیرزمین یافت می شوند نامگذاری می کردم. مثلا یادم است دوست صمیمی ام در آن زمان را "کوزه ی فیروزه ای" نامگذاری کرده بودم و یکی از اساتیدمان آقای م، "جارو" بود.

"یادداشت های خانم پروانه" و "و خداوند یک عدد "من" آفرید..." جزو اولین عناوین ساخته شده بودند که بعدتر، بین چند وبلاگ روزانه چرخیدند و در آخر هم نابود شدند.

از وبلاگهای اسبق، فقط دوتا باقی مانده اند و این دوست عزیز، که با امروز دوسالی می شود من را همراهی میکند. صادقانه بگویم، هیچوقت نتوانستم عنوان باب دلی برایش پیدا کنم و فکر می کنم این برای من اتفاق خوشایندیست، چون عموما زمانی که با عنوان و قالب وبلاگ دچار تفاهم می شوم و حس می کنم دیگر همه چیز در آن وبلاگ درست است، چندی بعد رهایش می کنم. 

البته "امروز"ی که در بالا ذکر شد، روزی است که شما این مطلب را می خوانید، وگرنه که من در یکی از روزهای اواسط مرداد، عرق ریزان و دشنام دهان! دارم این متن را می نویسم و هنوز فکر می کنم عنوان و قالب را به همان فیلها تغییر بدهم یا نه، چون احتمالا روز 25 مرداد درگیر یک سفر باشم و شاید حتی به مقصد هم نرسیده باشم و شما در حالی که حلوا و خرمای گردویی  پودر نارگیل پاچیده شده ی من را به دهان می گذارید، این متن را بخوانید. 

خلاصه اگر کسی حواسش نبود، یکی از شما حواسش باشد که حتما روی سنگ قبرم بنویسند: "مرحوم آرام و قرار نداشت هیچ کجا بیشتر از یک مدت بند نمیشد، باشد که در اینجا آرام بگیرد."

بعد بگویید با رنگ نارنجی یا آلبالویی یا آبی کاربنی  پر ش کنند، مرحوم این سه رنگ را بسیار خوش می داشت. 


+تولدش مبارک

Faella
۲۵ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۰۸ موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۸ نظر

چند روز پیش مطلبی درمورد یک قهرمان رالی استرالیایی به نام  will power  (کلمه‌ی willpower در زبان انگلیسی، به معنی قدرت اراده و عزم است) دیدم و فکر کردم اگر آدم چنین اسمی داشته باشد، اصلا رویش می‌شود قهرمان نشود؟

بعد به اسم خودم فکر کردم که معنی "رستگار شده" می‌دهد. و این‌که احتمالا می‌شود. 



Faella
۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۲۱ موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۱۵ نظر
Faella
۲۲ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۰۸ موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۸ نظر

در پی خواندن کامنتهای پست قبل، و یادآوری چیزهایی که مخاطبین عموما پس از شنیدن این قضیه تعریف می‌کنند، به یاد شخصی افتادم  که حتی به خدا هم اعتقاد ندارد، اما هربار قبل از شروع غذا بسم الله می‌گوید چون اعتقاد دارد نمی‌شود همین‌جوری شروع به غذا خوردن کرد. باید یک چیزی گفت. و همین‌طور این درباره‌ی به خواب رفتن، از خانه بیرون رفتن، غذا پختن، حمام کردن و غیره توسط افراد مختلف اجرا می‌شود؛ چون اعتقاد دارند که نمی‌شود‌ همینجوری آن کار را انجام داد، شاید حتی دلیلش را هم ندانند، اما تا انجامش ندهند دلشان آرام نمی‌گیرد و در مواردی، خودشان را توجیه می کنند که اگر فلان کار را انجام ندهم اتفاق بدی برایم می‌افتد.

برای افراد مذهبی، این قضیه حل شده‌تر است، چون به توصیه‌ی دین، اعمالی را انجام می دهند و به آنها اعتقاد دارند، اما عموما برای افراد غیر مذهبی قابل درک نیست که چرا دلشان می‌خواهد در حین کارهایشان یک "مراسم" به جا بیاورند. شاید چون این چیزها صرفا محدود به مذهب نیست، آدمیزاد کلا اجرای "مراسم" را دوست دارد، اینکه کاری که انجام می‌دهد، شروع و پایانی داشته باشد، یا در حین‌ش چیزی را زمزمه کند. این ذاتی‌تر و درونی‌تر از چیزهایی است که می‌شناسیم، شاید از نیاز فطری انسان به "متصل بودن" سرچشمه می‌گیرد؛ یا چیز دیگری که آن را نمی‌دانم، فقط حس می‌کنم که هست.

خلاصه اینکه اجرای مراسمات شخصی هیچ اشکالی ندارد، حتی می‌شود گفت که هر آدمی _مذهبی و غیر مذهبی_ به آن نیاز دارد و شخصا فکر می‌کنم آن آدم باید از خودش بابت وقتی که برای خودش می گذارد تا حس بهتری داشته باشد، ممنون باشد.

Faella
۲۰ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۲۱ موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۱ نظر

بسیار سال پیش _به قول خانم کیتی پری، crazy years ago_ زمانی در حال خالی کردن آب جوش در سینک ظرفشویی بودم که مادر بزرگم من را خطاب قرار داد که: "وقتی می‌خواهی توی چاه آب جوش بریزی بسم الله بگو، وگرنه اجنه از سوراخ چاه بالا می آیند."

سالها از این ماجرا می گذرد، من هنوز هم  کاملا اتوماتیک وار و بدون اینکه اصلا حواسم باشد، در حین آب جوش ریختن بسم الله می‌گویم و بعد به خودم می‌آیم و فکر می‌کنم چرا؟ یعنی من واقعا اینطور فکر می کنم؟ 

یک چیزهایی در پس ضمیر ناخوآدگاه آدم گیر می‌کند و انجامشان می‌دهد، بدون اینکه برایشان دلیلی داشته باشد یا حتی خودش بخواهد. این یکی از دلایلی است که من را از تمسخر افراد خرافاتی که در زمان قدیم اعتقادات خنده‌دار _نظیر برهم زدن قیچی و امثالهم_ داشتند باز می‌دارد

Faella
۱۸ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۱۰ موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۳ نظر

در ادامه.... 

Faella
۱۷ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۲۸ موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۶ نظر

... کمیت بسیار قدرتمند است.  گاهی توانایی این را دارد که آدم را بالا ببرد یا به زمین بکوباند. به موجودی حساب بانکی تان و تاثیر صفرهایش بر زندگیتان فکر کنید. به سلبریتی ها و تعداد آدمهایی که آنها را می شناسند. به موهای سرتان که یک بخش سفید را کاملا یک رنگ دیگر کرده اند. به بیابان سراسر پوشیده از دانه های 2 تا 4 میلیمتری شن. به گله ی مورچه ها. به دانه های برنج غذایی که سیرتان می کند. به فالوئر هایی که تعدادشان برای یک نفر اعتبار می سازد. 

خلاصه اینکه نباید کمیت را دست کم گرفت و گاهی باید از آن ترسید؛ حتی اگر تو را بالا ببرد. بیشتراز همه  زمانی که تو را بالا می برد..

Faella
۱۵ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۴۰ موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۱۱ نظر

دو سال پیش همین موقع ها بود که داشتم با ذوق و شوق حساب می‌کردم که این ماه، پول کارم که واریز شود، یک پیانوی دیجیتال برای خودم می‌خرم. 

دستمزد آن کار، چندروز پیش (بله بعد از دوسال!) واریز شد و آن پیانو الان به چهار برابر قیمت آن زمانش رسیده است؛ و آنقدر خرجهای با اولویت بالاتر جلویش صف کشیده اند که دیگر دارد کم کم محو می شود. 

آرزوها همینطوری می میرند.

Faella
۱۳ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۰۳ موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۱۱ نظر

هوا گرم بود. هوا چند وقتی است که کلا گرم است و تقریبا این یکی از معدود چیزهاییست که طی این چند ماه، در این کشور ثابت مانده است. یک مسیر طولانی را پیاده گز کرده بودم و بی رمق شده بودم، و فکر کردم برای کمی خنک شدن و جان گرفتن، اولین مغازه ای را که ببینم ورود می کنم. 

یک مغازه ی ابزار فروشی بود و بسیار خنک. اول تصمیم داشتم صرفا نگاهی به اجناس بیاندازم و از مغازه خارج شوم، اما دلم خواست کمی بیشتر آنجا بمانم. به چیزهایی که ممکن بود از اینجا نیاز داشته باشم فکر کردم و یادم افتاد دم باریک لوله ای نیاز دارم و سیم چینم درست کار نمی کند. چند وقتی است که ایده هایی من باب استفاده از مهره های آهنی توی ذهنم است و شاید این فروشنده بداند از کجا می توانم رزین اپوکسی گیر بیاورم. همینطور چیزهایی یادم آمد و چیزهایی از بینشان گلچین کردم و به فروشنده گفتم. طی زمانی که فروشنده برای آوردن سفارشات من به انبار رفته بود، سنگینی نگاه خانمی که همزمان با من وارد شده بود را روی خودم حس کردم. نگاهش کردم و به من لبخند زد: "اینها را برای خودتان می خواهید؟"

من هم لبخند زدم و سرم را به نشان تایید تکان دادم.  

کمی مکث کرد و باز پرسید:"خانواده تان با اینکه کار مردانه میکنید مشکلی ندارند؟"

با تعجب نگاهش کردم: "کار مردانه؟ منظورتان چیست؟"

به دیوار روبرو که ابزار آلات از آن آویزان بود اشاره کرد:"همینها دیگر...."

چشمانم گرد شد. ابزار مگر زنانه مردانه دارد؟ نکند  ابزار آلت دراورده اند و ما خبر نداریم و نکند باید جلوشان حجاب هم داشته باشیم؟


همان موقع، فروشنده به همراه جارویی که او خواسته بود و اقلامی که من خواسته بودم از انبار بیرون آمد. خانم دیگر منتظر جواب من نشد، پولش را داد و از مغازه بیرون رفت. من همچنان بهت زده و با دهان باز به همه چیز نگاه می کردم و متوجه شدم فروشنده چیزی گفته است. پرسیده بود چیز دیگری نمی خواهم؟ و من چند دقیقه بعد با خریدهایم از مغازه بیرون آمدم. باد گرمی به صورتم خورد و فکر کردم... در واقع هیچ فکری نکردم. مغزم طی شوک وارده خالی شده بود و نه تنها تا مقصد، بلکه تا انتهای روز هم خالی ماند و فقط یک "چرا؟" ی بزرگ در منتهی الیه ش غوطه ور بود. به راستی چرا؟

Faella
۱۱ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۰۰ موافقین ۱۱ مخالفین ۱ ۱۵ نظر

1.  من همیشه به مرضی که در من وجود دارد و باعث دانلود دیوانه وار آهنگ می شود واقف بودم، اما دیگر دارد برایم غیر قابل درک می شود. امروز بیش از 500 مگ آهنگ اکراینی دانلود کردم، از خوانندگانی که نمیشناسم و حتی صدایشان را نشنیده بودم. به اینکه یک کلمه از زبانشان را هم نمی فهمم اشاره‌ای نمیکنم.


2.  آه اینستاگرام! چرا نصبت کردم؟ چه جنبه ای در خودم دیدم که نصبت کردم؟ کاش بتوانم بر خودم فائق بیایم و باز حذفت کنم، که ما اصلا جفت خوبی نیستیم. 


3.  به راستی چطور در حضور انبه، گلابی می تواند شاه میوه باشد؟ 


4.  یکی از آشنایان قرار بود یک دفتر کار بخرد و آنقدر ذوق داشت که فردای روزی که آپارتمان را دید، ابعاد و عکسهایش را برای من فرستاد تا فضای داخلی اش را طراحی و شبیه سازی کنم. امروز بعد از ظهر زنگ زد و گفت نکن... نتوانستم پولش را جور کنم. 

غم صدایش... 


5.  Khay tvoyi syly ne skinchayutʹsya,.... Lety lety lety lety…

نمیدانم یعنی چه. این آدمه می خواند (از کشفیات مورد 1 است.)

[جواب گوگل ترنزلیت: Let it all drown, choke..... And you're flying flying fly fly]


6. خمیازه


Faella
۱۰ مرداد ۹۷ ، ۰۳:۰۰ موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۸ نظر