آنچه برای ما اتفاق افتاد
از اتفاقات ترسناک اتاقم، یکی اینکه من پنجره را نمیبندم و شوفاژ را باز نمیکنم، اما میبینم پنجره بسته، و شوفاژ باز است.
البته ترس من از موجودات ماورا الطبیعه نیست، آلزایمر زودرس موجود ترسناکتری است...
از اتفاقات ترسناک اتاقم، یکی اینکه من پنجره را نمیبندم و شوفاژ را باز نمیکنم، اما میبینم پنجره بسته، و شوفاژ باز است.
البته ترس من از موجودات ماورا الطبیعه نیست، آلزایمر زودرس موجود ترسناکتری است...
جوابش مامان نیس؟:دی
چقدر آنابل! :))
یکی که سردشهD:
یه جوری فیلم بگیر... بعد از خواب یکی دیگه میشی شاید :دی
سایر اعضای خانواده نمیان این کارها رو بکنن؟ من بابام هی میاد پنجره اتاقمو میبنده کشته منووووووووووووو
همچین الزایمری رو منم دارم!
به دوستم تکست میدم فلان؛ دو دقیقه بعد باز تکست میدم عین همون جمله رو در حالی که یادم نمیاد دو دقیقه پیش اون حرفو گفته بودم -_-
راستش منم با این ژانر وحشت دارم زندگی میکنم 😐
هر بار که حوصله ندارم میام به وبلاگت سر میزنم به این امید که چیز جدیدی نوشته باشی.امروزم از اون روزهاست
اقا بنظرم بیا مقام موجودات ماورا الطبیعه رو در همون حد دهشتناک و ایناش حفظ کنیم که امون منو این شبا بریده واقعا:)
ما برای پنجره ها ترسناک تریم! هی میایم درونشون رو دید می زنیم:)
من با ترجمه آهنگ ژاک برل با وبلاگت آشنا شدم. خوبه و خوبی.
😂