Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۰۲، ۱۳:۱۵ - طراحی سایت اصفهان عجب
محبوب ترین مطالب
آخرین مطالب

نوامبر شیرین 3

چهارشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۰۴ ب.ظ

روی زمین نشسته‌ام و به پنجره نگاه می کنم. چند روز از این اتفاقات گذشته است، دیگر بوی دود نمی‌آید.
طی این چند روز اخیر، چند قلم از جهیزیۀ من را از انباری بیرون آوردیم و به قول مامان دست انداختیم. به ادارۀ برق مراجعه کردیم و گفتند بعد از تعمیر وسایل با هزینۀ خودمان، باید رسیدشان را ببریم تا در صورت تشخیص، ٢٠ درصد از خسارتش را پرداخت کنند؛ آن هم اگر، اگرررر صلاح دیدند.
مشکل اساسی در حال حاضر، یخچال است. مواد غذایی را به یخچال همسایه سپردیم و تا حد امکان مایحتاجمان را به صورت روزانه تهیه می‌کنیم، اما تا کی؟ فکر کردم بهتر است تا قیمتها بالاتر نرفته، فکری به حالش بکنیم. یخچال‌های موجود در دیجیکالا را جستجو می‌کنم و از اینکه نمی‌توانم هیچکدامشان را بخرم، از خودم شرمم می‌گیرد. از اینکه در سن ٢٨سالگی، به اندازه خرید یک یخچال هم پول ندارم. نوجوان که بودم، تصورم از ٣٠ سالگی‌ام، استقلال کامل و خانه و ماشین و شغل خوب بود که از بین این‌ها، حتی همان شغل را هم ندارم. حس استیصال و بی‌مصرفی داشتم، مثل آن یک ماهی که بابا ناپدید شده بود و کسی نمی‌دانست کجاست. پس از مدتی بی‌خبری، کم‌کم داشتیم به این اطمینان می‌رسیدیم که خب، حالا خودمانیم و خودمان. داداشه که دانش آموز بود و کسی که می‌بایست مسئولیت مالی خانواده را به عهده بگیرد، من بودم. برای هرکاری، هرکجا که بود، رزومه می‌فرستادم و مصاحبه می‌رفتم. ترسیده بودم، اما نمی‌توانستم از احوالاتم با کسی حرف بزنم. مامان شبانه روز گریه می‌کرد و نمی‌خواستم غم و ترس خودم را هم به دردهای او اضافه کنم. بلاخره کاری پیدا کردم که خیلی مناسب من نبود، مسیرش بسیار دور بود و به کاری که باید انجام می‌دادم هم، ذره ای علاقه نداشتم. در شرف پذیرفتنش بودم که خبری که منتظرش بودیم، رسید.
این بار هم تقریبا همان حس استیصال را داشتم ونمی‌دانستم باید چه طور شرایط را مدیریت کنم، با این تفاوت که این بار اوضاع از همه نظر فرق می‌کرد. به بابا دسترسی داشتم و به او را در جریان قضایا گذاشتم.

مامان با صدای شبه ناله‌ای صدایم می‌زند. آن روزی که برف آمد، سرخود بیرون رفته بود و دوبار زمین خورده بود و نمی‌توانست درست راه برود. آب خواست و گفت برای شام یک چیزی درست کنم و پهلو به پهلو شد. از بیرون صدای عربده و بعد شلیک چند تیر آمد و چند دقیقه بعد، جیغ و نفرین یک زن. مامان زیر لب گفت «چرا این بلاها سرمان مى آید؟ نکند برایمان دعا نوشته‌اند؟»
دلم مى‌خواست منظورش را نمى‌فهمیدم. در واقع، به خانوادۀ نامزد سابقم اشاره مى‌کرد که یک‌بار گفته بودند در خانه‌شان یک دعایی دارند که نمی‌دانم چه کار مى‌کند، و من فکر کرده بودم چقدر این آدمها ترسناکند.

مدتی بعد، داداشه از دانشگاه آمد و گفت اسلامشهر انگار جنگ شده... همه جا به هم ریخته بود و بانک و کلانتری را آتش زده بودند..و زیر لب با لبخند تاریکى گفت حیف که من آن روز آنجا نبودم.
من مى‌دانم ترسوتر از این حرفاست که کاری بکند، او و همسن و سالهایش، این شلوغی‌ها و جنگ را مثل بازی کامپیوتری می‌دانند. آنقدر حوصله‌شان سر رفته و کمبود هیجان دارند که می‌خواهند یک بساطی راه بیوفتد، شلوغش کنند و آدرنالین خون‌شان بالا برود، اما اگر یک تیر واقعی در صد قدمی‌شان در کنند، در جا خودشان را خیس می‌کنند و تا خود خانه، هرجا که باشد می‌دوند.

یک نفر دارد توی کوچه آکاردئون می‌نوازد و می‌خواند، صدای خندۀ چند بچه هم آن آوا را همراهی می‌کند. سرم را بین دستهایم می‌گیرم. چطور می‌توانند در این شرایط بخوانند و بخندند؟ همین چند دقیقه پیش اینجا تیر اندازی شده بود...

مرد داد می‌زند و چیزی می‌گوید. انگار زنگ تمام خانه‌ها را زده و هیچکس جوابش را نداده، نمی‌داند که حتی آیفونهایمان هم سوخته‌اند و اگر کسی با کسی کار داشته باشد، باید به صاحبخانه زنگ بزند که او به سرایدار زنگ بزند تا برود و در را باز کند، و اگر او نباشد، خودش چندین طبقه با پله پایین برود و این کار را انجام بدهد، چون آسانسور هم نداریم. احساس می‌کنم داریم در سال 1355 زندگی می‌کنیم، با این تفاوت که حداقل خانه‌های آن دوران، با شرایط هم‌خوانی داشت. 

نمی‌دانم. شاید واقعا برایمان دعا نوشته‌اند. و نه فقط برای خانوادۀ ما، بلکه یک نفر کل مملکتمان را نفرین کرده که روز خوش نبیند. شاید هم تمام اینها، نتیجۀ آن «مرگ بر..»ها و بد خواهی‌هاست که دارد به خودمان برمی‌گردد...

۹۸/۰۸/۲۹ موافقین ۲۱ مخالفین ۲
Faella

نظرات  (۱۰)

منم تصورم از سی سالگی چیز دیگه ای بود ...

توی محله های سطح متوسط و یا حتی سطح پایین دنبال خونه میگردم ، خونه های ۱۵ ۲۰ سال ساخت ۵۰۰ میلیون تومن به بالا قیمت شونه !! من ،تو یا هر جوان دیگه ای ، چند سال باید کار کنیم تا پولی که پس انداز کردیم بشه ۵۰۰ میلیون تومن تا بتونم اون خونه فسیل رو بخریم ؟ اصلا بعد از اینکه پول مون اونقدر شد قیمت اون خونه هنوز همونه ؟ 

وسایل خونه رو که نگم برات ...

پاسخ:
آره در جریان قیمتا هستم این وزا 😑
۲۹ آبان ۹۸ ، ۲۳:۲۳ • عالیس •

عزیزم. قلبم شکست از خوندن این متن. بغل. کاشکی می‌تونستم کمکی کنم توی این شرایط.

پاسخ:
مرسی مهربون 😘
۳۰ آبان ۹۸ ، ۰۰:۳۹ شیمیست خط خطی

با اینکه این مجموعه نوامبر شیرین، برخلاف اسمش تلخه ولی خوندنشون رو دوست دارم!

پاسخ:
به قول آقاگل همه چی خیلی سورئاله -_-

چه سوررئال تمام شد پست. چقدر زندگی در حالت عادی سوررئاله. :|

 

پاسخ:
دقیقا، گاهی آدم مکث می‌کنه می‌گه الان واقعا تمام این چیزا داره اتفاق میوفته؟؟ چجوووری آخه؟؟!

فائزه دلم برا نوشته هات تنگ شده بود تو این چند روز نشستم همه کانالتو تا حایی که لود میشد خوندم. :) امیدوارم اخرش خوب تموم شه براتون

واقعا انگار موج نا امیدی کل ادمارو گرفته تو تاکسی میشینی یا تو سوپری سر کوچه همه نگران و ناامید

پاسخ:
ممنووونمممم 💜
منم امیدوارم خوب شه همه چی..
۰۲ آذر ۹۸ ، ۱۰:۳۶ بانوچـه ⠀

چه روزهای تلخی داره می‌گذره، آدم هر روز از نو مأیوس می‌شه

پاسخ:
اگه به کورسوی امیدی اون ته بود خیلی خوب می‌شد...

مرسی عالی بود

واقعا تصورمون از سی سالگی چی بود و چی شد😑 واقعا گل گفتی. 

امیدوارم یه روزی شرایط واسه هممون بهتر بشه. 

تو این گرونی خرید وسائل برقی خیلی سخت شده ، یکی از سرگرمی های من اینه که همیشه سایت هایی مثل دیجی کالا و نگاه کنم ، قیمت یخچال های ایرانی مارک های معمولی هم الان ارزون نیست. واقعا خدا خودش بهمون رحم کنه. من موندم اینایی که ازدواج می کنند چه جوری می تونند جهیزیه بخرن تو این گرونی؟ البته از اونور کلیپ های عروسی ها رو می بینم زیاد واسه اونایی که تو فاز ازدواجن چیزی تغییر نکرده. شایدم اونها جزو خوبان هستن و ما نیستیم . متوجه شدی که 😉

پاسخ:
بله بله :))
البته که خب همه جزو خوبان نیستن، بعضیا هم فشار میارن که باااید چنین و چونان باشه :|

قیمت یخچال های مارک ایرانی هم حتی الان گرون شده ، من موندم تو این وضعطت چجوری یه عده عروسی می گیرین و جهیزیه می کنن البته با توجه به کلیپ های عروسی که دیدم انگار بنزین جای سه تومن ، ده تومن هم بشه در اوضاع اونها تفاوتی ایجاد نمیشه. 

بگذریم خدا خودش عاقبت ما رو به خیر کنه تو این مملکت. 

پاسخ:
بنزین صد هزار تومن هم بشه کسی اعتراض نمیکنه -_-

گل گفتی 

پاسخ:
🌸💐💐

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">