Don't Look Down II
از نظر من، یکی از دستاوردهای بزرگ یک شخص میتواند این باشد که خودش را درست بشناسد. منظورم علایقش،مانند رنگ و غذای مورد علاقه اش نیست. ویژگی هایی در اعماق شخصیت هر کسی هست که عموما به آنها توجه نمی کند،مثل اینکه چه چیزی عصبانیتش را خنثی میکند، چه شرایطی آستانه ی تحملش را پایین می اورد و پرخاشگرش می کند، انجام دادن چه کارهایی ذهنش را ارام میکند، و الخ. چیزهای خیلی ظریفی وجود دارند که آدم آنها را به عنوان یکی از ویژگی هایش می پذیرد، اما نمی داند اصلا چرا آنجا هستند یا چطور می شود مهارشان کرد.
از چیزهایی که من خودم درمورد خودم متوجه شده ام، این است که که ۵ سالی از هم سن و سالهایم عقبترم. این عقبتر بودن صرفا از نظر شغلی و کاری نیست، به نظرم اینطور است که مثلا کاری را که یک آدم ۲۰ ساله به صورت عادی و با رضایت انجام میدهد، انجامش در 20 سالگی برای من سخت است و آن را در ۲۵ سالگی با رضایت انجام میدهم. سه سالی میشود که این قضیه را می دانم، اما تابحال آنرا به معنای واقعی نپذیرفته بودم.
اولین باری که متوجه این تئوری شدم، وقتی بود که خاله ام (که روانشناس است) داشت تعریف میکرد اشتباه محض است که همه ی آدمها بچه هایشان را ۷ سالگی به مدرسه بفرستند.چون بعضی از بچه ها دیرتر به سن عقلی مدرسه میرسند و اگر زودتر از موعد این اتفاق بیوفتد، در انجام تکالیف و کلا مدرسه رفتن، دمار از روزگار والدین درمیاورند.من خودم از بچه هایی بودم که از سال دوم با رغبت سر درس و مشق می رفتم اما سال اول برایم جهنم بود..
در مورد دانشگاه رفتن و ازدواج و خیلی از کارهای دیگر هم قضیه همین است. اگر تو به درک آن قضیه رسیده باشی، انجامش می تواند برایت حتی لذت بخش باشد، مثل آدم رفتار می کنی و اثری از شلنگ تخته اندازی نخواهد بود. اما در صورتی که به زور و چماق دیگران مجبور به انجامش شوی، نتایج خوبی در پی نخواهد داشت.
از زمانی که این را می دانم، حس بهتری دارم. قبل از آن حس فشار و خودتخریبی ناشی از عقب بودن از دیگران را داشتم، اینکه چرا من نتوانسته ام مثل اطرافیان و دوستانم در 18 سالگی گواهینامه بگیرم؟ چرا فوق لیسانس نخواندم؟ چرا خیاطی و آشپزی بلد نیستم؟ و خیلی از چراهای دیگر.
که مثلا در 25 سالگی تازه حس کردم که واقعا دلم می خواهد گواهینامه بگیرم. یا امسال حس کردم که دلم می خواهد کنکور ارشد بدهم. نه به این دلیل که "دارد دیر می شود" یا مزخرفاتی از این قبیل، چون خودم میل به انجامشان دارم.
من در این متن قصد ترویج تنبلی یا توجیه چیزی را ندارم و نمی گویم که آدم کارهایی که باید انجام بدهد را پشت گوش بیندازد، حرفم این است که اگر انجام کاری برایمان زور دارد، اذیتمان می کند، یا هرحس بد دیگری بهمان می دهد، به جای تفره رفتن دنبال دلیلش باشیم و آن را قبول کنیم. چون گاهی میدانیم که داریم تنبلی می کنیم، اما نمی فهمیم چرا. خودمان را به اینور و آنور می زنیم و وقت تلف می کنیم تا آن کار را انجام ندهیم. درحالی که اگر به این بصیرت رسیده باشیم که شاید هنوز به آن درجه از نیاز یا عقلانیت برای آن کار نرسیده ایم، آن را کنار بگذاریم و جایش را با چیز دلپذیرتری پر کنیم که هم وقتمان هدر نرود و هم خوشحالتر باشیم. گرچه همین هم بستگی به آن فعالیت مورد نظرمان دارد و درمورد همه چیز صدق نمی کند.