Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۰۲، ۱۳:۱۵ - طراحی سایت اصفهان عجب
محبوب ترین مطالب
آخرین مطالب
احساس خود خاص پنداری و خود خفن پنداری اکثرا نشأت گرفته از حماقت است.
مرز بین اعتماد به نفس مفید و حماقت را برای خودت پررنگ کن.
Faella
۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۴:۴۳ موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۹ نظر

شرلوک تنها سریالی است که من در تمامی عمرم بیش از دوبار تماشایش کرده‌ام (البته بدون در نظر گرفتن فرندز)، و فکر می‌کنم فصل چهارم سریال، درواقع چیزی بوده که سازندگان آن قصد ساختنش را داشته اند و قسمتهای قبل صرفا یک آشنایی با شخصیت‌ها و جو کلی سریال و خو گرفتن مخاطب با آنها بوده و بس.


فصل چهارم، کاملا شرلوک را از یک داستان اقتباسی-جنایی جدا کرده، و شروع به تشریح احساسات و عواطف مختلف انسانی می‌کند و تبحر تیم در این کار واقعا مثال زدنی است.

و فکر می‌کنم قسمت آخر این فصل (باچشم‌پوشی از سخنرانی مزخرف مری واتسون) بهترین و پر هیجان‌ترین اپیزودی بوده که تابحال تماشا کرده‌ام و هنوز برایم جذابیت دارد و چیزهای جدید کشف می‌کنم. و به‌نظرم‌ حتی  آنقدر قوی است که بتواند به عنوان پایان سریال درنظرگرفته شود.

البته خود من از اولین دلتنگ شوندگان هستم و امیدوارم ادامه پیدا کند، با همین فاصله ی زمانی زیاد پخش و فیلمنامه‌ی قوی. 

  

Faella
۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۳:۴۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۴ نظر

کاش هیچ‌وقت با توییتر و تفکرات واقعی آدم‌ها آشنا نمی‌شدم.

،،


Faella
۰۹ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۴۵ موافقین ۵ مخالفین ۲ ۱۱ نظر


Cobb: That's what it's all about - interrupting someone's life, making them see all the things they took for granted. Like when they go back and buy all this stuff from the shelves with the insurance money, they'll have to think for the first time in a long time why they wanted all this stuff, what it's for. You take it away, and show them what they had.


کاب: ...اصلاً همه ش بخاطرِ همینه،که زندگیه یه نفر رو آشفته کنی، وادارشون کنی تمامِ چیزایی که براشون عادی و بی‌اهمیت شده رو ببینن.
مثلِ موقعی که برمی‌گردن و تمامِ این چیزا رو دوباره با پولِ بیمه شون می‌خرن،
اونا باید برای اولین بار، بعد از مدت زمانِ زیادی به این موضوع فکر کنن،که چرا این وسایل رو میخوان.اصلاً اینا برای چی هستن.
تو اینا رو ازشون بگیر و بهشون نشون بده که قبلاً چی داشتن.

Following (1998) 
DirectorChristopher Nolan

Download (BluRay 720p)
Faella
۰۷ اسفند ۹۵ ، ۰۲:۲۷ موافقین ۷ مخالفین ۱ ۱۲ نظر
Faella
۰۵ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۵۱ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۷ نظر


از کتاب سبکی تحمل ناپذیر هستی (بار هستی)/ میلان کوندرا




سوال اینجاست، که آیا جامعه ی ما یک جامعه ی مرفه محسوب می‌شود؟

Faella
۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۴۸ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹ نظر

1. میز آینه ام شده است شبیه طاقچه ی هندی ها. 

 انواع و اقسام روغن های مختلف اعم از بادام و زیتون و بنفشه و این چیزها برای تقویت پوست و مو و گوش و دماغ و دهن و اینها کنار هم چیده شده و جالبی قضیه اینجاست که هیچکدام هم هیچوقت استفاده نمی‌شوند.

صرفا آنجا گذاشته شده‌اند که بعضی اوقات چشمم بهشان بیوفتد و پیش خودم فکر کنم که عه! راستی من دخترم، و باید از این جور چیزا به موهای درازم بزنم تا تقویت شود و هر شب گره هایش را باز کنم و شانه اش بزنم و ببافمش، و هر روز صبح بافته هایش را باز کنم و بروم جلوی آینه و به فر خوردگیهایش ذوق کنم.


مسئله اینجاست که نه من حوصله ی این چیزها را دارم و نه موهایم.

فقط کافیست یک میلی سی‌سی از این چیز ها از حوالی اش رد شود، چنان رم می کند و چرب و شل و ول و مسخره و به هم چسبیده می شود که خدا بداند. هیچ شامپویی هم رویش اثر ندارد.

هیچ تمهید و راه حل خاصی هم برایش پیدا نکردیم، 

لذا تجربیات شخصی تان را در این زمینه پذیراییم. اتاق نشیمن حتی.



2.  این حکایت کسی است که لقمه ی بزرگتر از دهانش برمی‌دارد:


اصلا این عددی که گفته یعنی چقدر؟ (حکایت همان کسی است که میگوید فلانقدر میلیارد چندتا صفر دارد -_-)
Faella
۰۱ اسفند ۹۵ ، ۰۴:۲۳ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۸ نظر

باران می آمد و من نمی دانستم، و وقتی که زمین خیس حیاط جلوی چشمم ظاهر شد و اولین قطره ی آب از بالا روی دماغم افتاد، یادم آمد که دستکش هایم را جا گذاشتم. و کی حوصله داشت که راهش به کنار، آن کیف درهم را بگردد به دنبال کلید

چترم را باز کردم و به این فکر کردم که چه کار کنم که چتر روی سرم بایستد و دستم هم یخ نزند.

میله ی چتر را روی شانه ام گذاشتم و بند دسته اش را به دکمه ی پالتو م گیر دادم، و فکر کردم که اگر تقریبا روی خط مستقیم حرکت کنم و باد هم نوزد، اصلا مجبور به نگه داشتن دسته‌ی چتر نیستم. و با یک‌سری معادلات تخیلی اینچنینی، دستهایم را در جیب پالتو فروکردم و به راهم ادامه دادم. جلوی خانه‌ای که در سفیدش شیشه‌ی رفلکس داشت ایستادم تا مطمئن شوم زاویه‌ی چتر طوری است که آب باران روی کوله ام نمی‌ریزد، و ویلای مسخره ای یادم آمد که ترم سوم کاردانی طراحی کرده بودم، و شیروانی اش طوری بود که مثلا آب باران را به یک نقطه هدایت می‌کرد و در استخر می‌ریخت و فکر می‌کردم که چقدددددر ایده ی خفنی است و همه کفشان می‌برد. چقدر آن روزها به نظرم دور و احمقانه می‌آید.

چند روز پیش داشتم فکر می‌کردم که اگر ماشین زمانی وجود داشت به چند سالگی برمی‌گشتم.

به 15 سالگی. به همان دوران افتضاح دبیرستان، وقتی که اولین تصمیم بزرگ زندگی ام را گرفتم و به عبارت دیگر، بزرگ‌ترین اشتباه زندگی ام را تصمیم گرفتم. من انتخاب کردم به دیگران اجازه بدهم که به‌جای من انتخاب کنند و حالا باید هر روز از عمرم، نصف انرژی ام را صرف این کنم که به همان دیگران که خودم به آنها اجازه ی دخالت دادم بفهمانم که تصمیمات زندگی من به عهده‌ی خودم است. و بعد شروع کردم به تصور تک‌تک اتفاقاتی که می‌توانستم تغییرشان بدهم. که چقدر بیشتر از وقتم استفاده می‌کردم. چقدر کمتر به همه چیز بها میدادم و شادتر می‌بودم. و چه آدمهایی را به زندگی‌ام راه نمی‌دادم.

 

الان تقریبا ۱۰ سال از آن زمان گذشته است. من تمام آن اشتباهات را مرتکب شده ام و ماشین زمانی هم وجود ندارد. راستش اهمیتی هم نمی‌دهم. دست‌هایم دارند توی جیبم گرم می‌شوند و تقریبا بیست دقیقه است که چتر از روی شانه ام تکان نخورده است. آدمهایی که از روبرو آمده‌اند نگاه کنجکاوانه یا احمقانه ای نثار من و چترم کرده اند و رد شده اند. 

همچنان دارد باران می‌بارد، ملودی گاردو برای هزارمین بار همان شعر را توی گوشم می خواند و من نفس عمیق می‌کشم. بوی باران و سردی ملس هوا زیر پوستم می دود و فکر می کنم همین خودِ خنگِ مزخرفم، حتی بدون ماشین زمان هم می‌تواند خوشبخت باشد.



پ.ن: من این آهنگ را دیوانه وار دوست دارم 



 ♫ If ever I recall your face / Melody Gardot


Faella
۲۶ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۱۴ موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۴ نظر

در تمام این سال هایی که در فضای مجازی چریده ام، سعی کرده‌ام به تمام سلایق و مدل های مختلف آدمها احترام بگذارم، اما یک دسته از افراد هیچوقت برایم قابل درک نبودند:

آنهایی که به دفاع از یک مساله_مخصوصا مسائل اعتقادی_ یک نفر را به الفاظ رکیک می‌بندند.

خب ببینید، وقتی آدم از یک چیزی تا این‌حد دفاع می‌کند و قبولش دارد, به چشم بقیه یک‌جور نماینده ی خُرد از آن چیز یا آن شخص به نظر می‌رسد.

و تصور کنید کسی را، که با خطاب قرار دادن شخصی با زشت ترین کلمات، میخواهد مثلا از یک شخصیت سیاسی یا مذهبی دفاع کند و برایش تبلیغ کند.

و خب موفق باشد... 



خلاصه اگر شیوه‌ی طرفداری بلد نیستید، لطفا آبروی یک آدم خوب را نبرید.

Faella
۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۷ موافقین ۱۵ مخالفین ۰
Faella
۱۶ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۱۷ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۰ نظر