Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۰۲، ۱۳:۱۵ - طراحی سایت اصفهان عجب
محبوب ترین مطالب
آخرین مطالب

۱۸ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

همان بعد از ظهر کذایی که کف آشپزخانه نشسته بودم و زار می زدم، فهمیدم قضیه از چه قرار است. 

شاید چندسال بعد موقع خوردن کیک و چای، این خاطره را برایت بگویم. که یادت می آید آن روز در چارچوب در ایستاده بودی و اشک می ریختی؟

من یادم می‌آید. شرط می‌بندم تو هم یادت هست...


🎧Like my mother does/ Lauren Alaina

Faella
۱۳ دی ۹۵ ، ۰۷:۵۱ موافقین ۸ مخالفین ۰ ۹ نظر

چند روزی می‌شود که یک خانمی را هی همه جا می‌بینم. در فروشگاه، توی اتوبوس، و حتی مطب دکتر دندان‌پزشکم.

این اتفاق من را به یاد اوایل دوره ی دبیرستان می‌اندازد و ساغر.

ساغر دختر خوب و آرامی بود که عملا کاری به من نداشت، اما تقریبا همه جا اتفاقی او را می دیدم و این من را می‌ترساند؛ حس شخصیت فیلم‌های ترسناک ژاپنی را داشتم که بچه‌های ترسناک بی هوا جلویشان ظاهر می‌شوند. حتی توی خانه هم انتظار داشتم با باز کردن در یخچال و کمد دیواری ساغر ظاهر شود.


همان سال بود که تصمیم گرفتم برخلاف اعتقادم مبنی بر تحریم کلاس زبان، حداقل یک ترم بین قشر زبان آموز بلولم و کمی سطح خودم را بسنجم؛ و یک روز بعد ظهر، وارد موسسه‌ای شدم که آن زمانها برای خودش اسم در کرده بود و برای تعیین سطح اسم نوشتم. وقتی که از اتاق ثبت نام بیرون امدم، ساغر را دیدم که روی صندلی نشسته و دارد از روی یک دفترچه چیزی می‌خواند. فردای آن روز او را در مدرسه دیدم، آرام ته کلاس نشسته بود و کتاب اینترچنج سبز را ورق می‌زد. و این یعنی دقیقا همان لولی بود‌ که من بودم. و شاید توی همان کلاس، که البته اینطور نبود.

معلم آن ترم آقای خوشرویی بود شبیه هوشنگ ابتهاج، با دست راستی که همیشه شکسته بود و ادعا می‌کرد که بیشتر عمرش در آمریکا  زندگی کرده. ادعایی که صحت داشت و من حسرت می‌خورم که  اگر در این سن با او آشنا شده بودم می‌توانستم چیزهای زیادی از او یاد بگیرم. چون در آن سنی که من بودم نهایت سوالاتم معنی اصطلاحات به کار رفته در آهنگهای ریکی مارتین بود که تازه الان می فهمم که بعضی هایشان چقدر آبروبر بودند، و معلم زبانم را تصور می کنم که چقدر به اینکه یک دختر ۱۵ ساله‌ی اسکل دارد این سوالات را می‌پرسد خندیده. البته چندبار هم بدون هیچ ملاحظه‌ای توی رویم قهقهه زده بود، و فکر می‌کنم آن وقتی بود که معنی she bangs را پرسیده بودم. شاید برای شما آنقدرها عجیب نباشد. چون شما من را در آن دوران ندیده‌اید که شبیه اِیمی فرا فاولر با آن عینک کائوچویی ته کلاس قوز کرده معلم را نگاه می کردم. 


ساغر را می‌گفتم. 

من هیچ وقت بیشتر از سلام و یک لبخند، با ساغر ارتباط کلامی-رفتاری خاصی نداشتم؛ اما سال بعد که مدرسه اش را عوض کرد به این فکر کردم که شاید وقتی که ادم یک نفر را اینطور همه جا می بیند، باید جلو ‌برود و با او آشنا شود. شاید قرار است نقش مهمی در زندگی اش ایفا کند. 

اما در دنیای مصنوع جات مثل بعضی بازیها و ‌فیلمها، چیزی که هی خودش را نشان می‌دهد، یا  میتواند کلید یک معما باشد یا صرفا یک المان برای برگرداندن ذهن از شواهد و کلید اصلی معما. و متاسفانه هنوز نمی‌دانم ساز و کار این قضیه در دنیای واقعی چطوری است. 


عنوان از  بازی portal 
Faella
۱۲ دی ۹۵ ، ۰۷:۳۰ موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۳ نظر

یکی از حیف ترین حیف ها این است که مسج و ایمیل و چیزهایی ازین قبیل جای نامه های کاغذی را گرفته.

وقتی که مردم روی چیزهایی که باید بنویسند فکر می کردند و برای هر لغتش وقت می گذاشتند و اول چرک نویسی می نوشتند و بعد با یک قلم خوب روی کاغذ تمیز، با دقت پاکنویس می کردند. حتی گاهی وقتها یک نقاشی کوچکی هم کنارش می کشیدند. و یک نفر این کار را می کرد فقط برای تو.

و دقیقا وقتی که اصلا انتظار نداشتی، یک نفر در خانه ات را می زد و آن نامه ی پاک نویس شده را داخل پاکتی که آدرس تو رویش نوشته شده بود تحویلت می داد و خرکیف می شدی. 


یکی از حیف ترین حیف ها این است که دیگر برای گفتن حرفهای مهم‌مان به آدمهای مهم‌مان، "وقت" نمی گذاریم...

Faella
۱۰ دی ۹۵ ، ۰۴:۲۹ موافقین ۱۸ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

کودکس سرافینیانوس (Codex Seraphinianus) دانشنامه‌ای تصویری از دنیایی تخیلی است که به یک زبان تخیلی و توسط هنرمند، معمار و طراح صنعتی ایتالیایی، لویجی سرافینی نوشته و تصویر سازی شده است.


Faella
۰۸ دی ۹۵ ، ۱۰:۲۹ موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۳ نظر

سرم را به شیشه ی ماشین تکیه داده بودم و پال نوبل سعی میکرد در گوشم یادآوری کند که بیشتر کلماتی که به en ختم میشوند آخر جمله می آیند.

Ich möchte hier gehen 

صلا هم اینطور نیست. واقعا دلم نمیخواست در آن هوای سرد وسط آن همه آلودگی پیاده روی کنم.


 فایل را پاز کردم و نگاهی به ترافیک مرگبار همیشگی خیابان شریعتی انداختم، و بر خودم لعنت فرستادم که اصلا چرا این راه مسخره را انتخاب کرده ام. 

همانطور که مشغول داد و ستد کرایه با راننده بودم، ناخداگاه چشمم به صفحه ی گوشی دختری که جلو نشسته بود افتاد و به لوگوی قلم پر پنل مدیریت بیان.

نگاهم را دزدیدم و باز سرم را به شیشه تکیه دادم، و به این فکر کردم که چقدر دنیا کوچک است. کسی که جلوی من نشسته ممکن است کسی باشد که غمها و شادیهایش را شریک بوده ام اما نه اسمش را میدانم و نه قیافه اش را می شناسم.

و به اینکه چندبار ما در طول روز از کنار کسانی که با اشتیاق نوشته هایشان را میخوانیم,  رد می شویم؟

بعدتر این قضیه را برای دوستی تعریف کردم و او گفت کاش روی شانه اش میزدی و چیزی می‌گفتی.اما من بعید می دانم این کار به مذاقش خوش می آمد. 

ما همانهایی هستیم که بیشترمان روزگاری سردر وبلاگمان نوشته ایم: اگر نگارنده را میشناسید، هیچوقت به رویش نیاورید...


Faella
۰۵ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۸ موافقین ۲۴ مخالفین ۰ ۲۵ نظر

از نظر من، چرخ و فلک ظالمانه ترین اسمی است که می شود برای یک وسیله بازی بچگانه گذاشت.

و چرخ و فلک های بلبرینگی که علاوه بر اسمشان، حتی خودشان هم ظالمانه بودند. سفت بودند و ممکن بود آدم از رویشان پرت شود. من هنوز زخمهایی از این هیولا به یادگار دارم که اسمش را گذاشته ام زخمهای چرخ و فلکی، و در مواقع ناراحتی و بن بست، نگاهشان می کنم. 

این زخمها، سزای بچه ای است که گناهش این بود: می خواست بازی کند...

Faella
۰۳ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۸ موافقین ۹ مخالفین ۰ ۹ نظر

می‌گفت خیلی کار خزی است که آدم روی پلو مرغ، سس بریزد. حتی اگر سس کنجد باشد.

 من به مرغ بی رنگ و رو اشاره کردم و توضیح دادم که مجبورم، گاهی سس تنها چیزی است که آدم را از شر برنج خشک و مرغ بیمزه نجات می دهد، و در همان حال فایل مکسی که به دستم رسیده بود را باز کردم.

یک نفر  آن را فرستاده بود که اصلاحش کنم، و اینطور که از پروژه بر می آمد شخص مذکور علاقه‌ی وافری به خورشید داشته، چون دقیقا ۷ عدد mental Rey sun ) MR sun که قبلا مستر سان صدایش میکردم)  در پروژه گنجانیده و اصلا به اصطلاح خدا یکی، خورشید یکی توجه لازم ننموده لکن صفحه به قدری درگیر نور و سایه شده بود که یک جابجایی جزیی یک ساعت طول میکشید. 

من هم که در این موارد بسیار بی اعصابم، تمامی خورشیدات موجود در پروژه را سلکت آل کرده و پاک نمودم و در طی این فرایند، به سریال مزخرفی فکر کردم که توی اسمش خورشید داشت. همان که چند سال پیش ماه رمضان پخش می شد و حمید گودرزی و شبنم قلی‌خانی درآن بازی می کردند. آن زمانها هنوز دخترهای نوجوان مجله هایی که روی کاورشان عکس حمید گودرزی  بود بغل می کردند و می خوابیدند و آن سریال با تمام چرتیت، در بین این قشر بسیار محبوب بود. به طوری که یک بار یک نفر گفت که حاضر است همه چیزش را بدهد و وقتی حمید گودرزی از آخرین خورشیدش استفاده میکند، صاف توی خانه ی آنها و دقیقتر، در اتاق او ظاهر شود. ما هم اصلا به روی خودمان نیاوردیم که این جمله را از یک دانش آموز پیش دانشگاهی شنیده ایم.

چنین جمله ای،خیلی سال قبلتر هم به زبان یک نفر دیگر جاری شده بود، و من به او خندیده بودم و او گفته بود هرچه باشد از فلانی (خواننده ی محبوب من در آن دوران ) بهتر است. بعد دعوا کرده بودیم و او مقنعه ام را از سرم کشیده بود و فرار کرده بود. البته به نظرم این قضیه ی مقنعه کشیدن مربوط به زمانی بود که سیتا یا خط قرمز پخش میشد و واقعا بچه بودیم.

شخص مدلر این پروژه هم یحتمل یا در سیاره ی دیگری زندگی می کرده، یا از طرفداران حمید گودرزی بوده، یا رمان حماسه ی 7 خورشید اثر کوین  جی. اندرسون را بسیار دوست میداشته، و می شود گفت همین بهترین دلیل است برای غیر قابل درک بودن. من هنوز بعد از تقریبا ربع قرن برایم سوال است که چطور ملت عاشق سینه چاک شخص سلبریتی ها (و نه بازی و تکنیک و صدا و اینها) می شوند یا کتابهایی می خوانند که درشان آدم فضایی دارد یا از 654567890 سال بعد روایت می کند. البته فیلمها و بازی ها را قاطی این مساله نکنیم. فیلمها و بازی های تخیلی فرق دارند. خیلی هم فرق دارند. آنقدر فرق دارند که قرار است بخاطر Deus ex: Mankind Divided یک سیستم جدید بخرم چون اگر لپتاپ گوگولی مگولی ام سکته ی ناقص یا کامل بزند زندگی ام به فنا می رود. 

و اینکه قرار بود این پست در رابطه با خورشید و نمادهایش در اسطوره شناسی و داستان ها و افسانه ها باشد، اما ظاهرا حمیدگودرزی و مرغ بی نمک نقش پررنگ تری را از آن ایفا کردند. و مثلا یک نفر می تواند بیاید و از من قول بگیرد که در برنامه های بعدی جبران کنم. اما خب، هو کرز که خورشید در 654567890 سال پیش چه بوده و چه میکرده. همین که درحال حاضر ما را گرم می کند و باعث می شود نانی برای خوردن داشته باشیم کافی است. درمورد کتب آدم فضایی دار هم شوخی کردم. هر چه دل تنگتان می خواهد بخوانید.

Faella
۰۲ دی ۹۵ ، ۱۵:۳۸ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ نظر

ما هیچوقت یلدا نداشتیم.

شبهای یلدایمان خلاصه می شد در... راستش در هیچ چیز. درست مثل شبهای دیگر بود و فقط گاهی یک تکه لباس یا کفش یا هرچیز دیگری به مناسبت تولد پدر به او می دادیم و گاهی هم روزهای قبلتر یا بعدتر اینکار را می کردیم که نتیجه اش باز همین بود که یلدا هیچ مفهوم خاصی برایمان نداشت.

حتی یک شبی را یادم می آید که داشتم از دانشگاه به خانه برمیگشتم و روی صندلی مترو، حس کردم واقعا دلم می خواهد امشب در کنار پدر بزرگ و مادربزرگم باشم. به هرکدام از والدین زنگ زدم خانه نبودند و بعدتر که تماس گرفتند، گفتند که شدنی نیست. من به محض پیاده شدن از مترو ، تمام وجودم پر از حس تنهایی شد و کل راه تا خانه اشک ریختم. البته دلیل دیگرش پیرزنی بود که...

[چشمان عمیق میشی رنگش را که غم دنیا درش موج می زد به چشمانم دوخته بود، من هم به حالت استیصال وسط پیاده رو ایستاده بودم و نگاهش می کردم. انگار خودم را می دیدم در آینه ی گذر زمان دلم می خواست کاری برایش انجام بدهم. اما... سرم را از شرم پایین انداختم ]

راستش دلم نمی خواهد از او بنویسم. می خواهم از یلدا بنویسم.

همانطور که گفتم این رسوم در خانواده ی ما جایگاه خاصی نداشت. تا چندسال پیش که زندایی بزرگم، همه را برای تولد دایی که مثل پدر همان شب یلدا بود دعوت کرد. انقدر به همه مان خوش گذشت و مزه کرد که شد برنامه ی هرساله ی مان. البته از سال بعدش قرار شد برنامه ی شام حذف شود که یالطبع فشار روی صاحبخانه هم کمتر شود و فقط دورهمی و تنقلات و انار و حافظ خوانی و کیک تولد و همین چیزها برقرار باشد و انصافا هم تصمیم خوبی بود.


خلاصه اینکه این برنامه ها خوب است. بهانه ای است برای بازگردانی چیزهایی که دارند از دست می روند.

اگر درخانواده تان ندارید، خودتان پایه گذارش باشید. 

و اگر کسی حمایت هم نکرد به جنگل. اگر صلاح می دانید بیشتر تلاش کنید و اگر جواب نداد حداقل شما تلاشتان را کرده اید.

Faella
۰۱ دی ۹۵ ، ۱۸:۵۸ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۷ نظر