وقتی هیچکس من را نمی بیند..
وقتی کسی من را نمی بیند (#ترجمه)
گاهی خودم را پشت درهای باز زندانی می کنم
گاهی از اینهمه سکوت برایت می گویم
چون گاهی من به تو تعلق دارم، و گاهی به باد..
گاهی اوقات به یک رشته ی باریک گره خورده ام ، و گاهی به صدها رشته
و بخدا زمانهایی در زندگی من هست که فکر می کنم چرا فهمیدن احساسات من انقدر دشوار است،
احساس کردن احساسی که من دارم؟
سخت است..
گاهی نگاهت می کنم، و گاهی تو به من اجازه می دهی
بالهایت را به من قرض بده ، و به رد پاهایت نگاه کن
با وجود تمام اتفاقات، تو هیچوقت مرا نا امید نمی کنی
گاهی برای تو هستم، و گاهی برای هیچکس
گاهی ،از اینکه نمی توانم تمام زندگی ام را به تو بدهم، _قسم می خورم_ ناراحتم،
و فقط همین لحظه ها.. (برای تو است)
چرا زندگی کردن انقدر سخت است،
زندگی: مساله همینجاست، اینطور زندگی کردن سخت است...
وقتی هیچکس من را نمی بیند، میتوانم باشم یا نباشم
وقتی هیچکس من را نمی بیند، می توانم جهان را وارونه کنم
وقتی هیچکس من را نمی بیند، جسمم نمی تواند من را محدود کند
وقتی هیچکس من را نمی بیند، می توانم باشم یا نباشم
وقتی هیچکس من را نمی بیند...
من برای تو از اعماق هسته ی وجودی ام می نویسم
از جایی که احساساتم و ذات بی نهایتم سرچشمه می گیرند
بعضی چیزها آنقدر به تو تعلق دارند، که من نمی توانم درکشان کنم
و بعضی چیزها آنقدر به من تعلق دارند که من نمی توانم آنها را ببینم
و بنظرم فکر می کنم که آنها را ندارم و مالکشان نیستم
من زندگی ام را درک نمی کنم ،سطرهای نورانی تاریکی را روشن میکنند، تا من بتوانم تو را ببینم
چراغها را روشن نکن، چون روح و بدن من بی حفاظ است
وقتی هیچکس من را نمی بیند، میتوانم باشم یا نباشم
وقتی هیچکس من را نمی بیند،به شکل تو در می آیم
وقتی هیچکس من را نمی بیند، من هم به او (her) فکر می کنم
وقتی هیچکس من را نمی بیند، می توانم باشم یا نباشم
وقتی هیچکس من را نمی بیند، جسمم نمی تواند من را محدود کند
وقتی هیچکس من را نمی بیند...
وقتی هیچکس من را نمی بیند...
گاهی اوقات انقدر حس سرخوشی دارم که می توانم صد دور دور خودم بچرخم
گاهی تو را در چشمانم پشت درهای باز زندانی می کنم
گاهی معنی این سکوت را برایت می گویم
چون گاهی من به تو تعلق دارم و گاهی به باد
و گاهی به باد...
و گاهی... به زمان...
Cuando Nadie Me Ve