از نظر من خوشبختی این است که یک روز بروی جلوی آینه و به این فکر کنی که به خودت بدهکار نیستی.
نه به خودت، نه به هیچکس دیگر. حساب پاک و وجدان پاک.
آرزویم این است این آخرین صحنه ای باشد که در زندگی ام می بینم.
♫ Oh my love/ Jacky Terrasson & Cécile McLorin Salvant
ساعتی از ساعات صبح بود، سنگفرشهای پیاده روی بین خیابان و رودخانه زیر پایم سر می خوردند و من مقصدم را می دیدم که فریم به فریم نزدیکتر می شود.
به این فکر کردم که این مقصد تا چند وقت مقصدم می ماند؟ تخمین زدن زمان برای من خیلی کار سختی نیست. من آدمِ ماندن در هیچ جا نیستم. اصلا یکجا بند شدن در خون من نیست، و انگار اگر بیشتر از یک مدتی یکجا بمانم یک چیزی مثل خوره به جانم می افتد و کم کم به ذرات وجودی ام تجزیه می شوم. خواه ماندن در یک مکان باشد، یا در یک زندگی، یا هر چیز دیگر. حتی ماندن زیر نگاه آدمها و مورد توجه بودن. انگار چیزهایی در این دنیا وجود دارند که با فرو کردن چنگک هایشان توی پای آدم می خواهند بماند و هوای آنها را استنشاق کند.
هروقت از این حرفها می زنم به یاد سخنرانی جولز و جواب وینسنت در اواخر فیلم پالپ فیکشن می افتم و خنده ام میگیرد. شاید یک وینسنتی باید پیدا شود که توی گوش من هم بزند و برایم توضیح بدهد که چرا باید ماند. کاش...
ساعت همچنان 8 صبح است و خانم نینیا پاستوری توی گوشم آهنگ محبوبم را می خواند: وقتی هیچکس من را نمی بیند، میتوانم باشم یا نباشم.
می توانم..؟
Niña Pastori _Cuando Nadie Me Ve ♫
می دانی ورونیکا، خلاءی که در دلت حس می کنی به اندازه ی هیچکس و هیچ چیز نیست.
هیچکس و هیچ چیز نیست که بتواند در آن چفت شود و همیشه یک جایی باقی می ماند که نشتی پیدا کند.
این عجیب نیست که آدمها گاهی از درون تو سر درنمیآورند. اشکهایت را میبینند، اما به راحتی از کنارش رد می شوند یا خودشان را مشغول کاری می کنند.
تو تنها هستی ورونیکا.
وقتی جلوی آینه به چشمان خودت زل می زنی، وقتی زخم دستت را پنهان می کنی،
وقتی جهان را توی گوی شیشه ای، وارونه می بینی و فکر می کنی بلاخره کسی باید باشد....
کسی نیست.
قلبت را بردار و برو ورونیکا.
اینجا جایی برای اشک های تو نیست..
عکس و آهنگ از فیلم زندگی دوگانه ورونیک اثر کریشتوف کیشلوفسکی