Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۰۲، ۱۳:۱۵ - طراحی سایت اصفهان عجب
محبوب ترین مطالب
آخرین مطالب

۱۵ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

اگر یک روزی، یک جایی، یک وقتی، خییییلی حس خفن بودن و خاص بودن و تک بودن و اینها بهتان دست داد و حس کردید که تمام عالم دارد حول محور شما میچرخد، بروید و از یک جا یک مورچه پیدا کنید.
مورچه را با دقت روی یک کاغذ سفید بگذارید و آرام با انگشت سبابه تان آنقدر روی بدنش فشار بیاورید تا له شود. و به این فکر کنید که خودتان هم چیز بیشتری از آن مورچه نیستید. بودن و نبودنتان در این دنیا بعد از مدت کوتاهی دیگر احساس نمی شود و آدمهای دیگر و چیزهای دیگر جایتان را میگیرند. همانطور که وقتی آن مورچه از لانه غیب میشود یک مورچه ی دیگر جایگزینش می کنند.

این یک حقیقت است.
هرچقدر هم دوستش نداشته باشید و از آن گریزان باشید. بهرحال اتفاقی است که می افتد و باید آن را قبول کرد.
و اینکه فکر می کنم این آزمایش خیلی از مشکلات خیلی از آدمها را حل می کند...


پ.ن 2:: یک جوالدوز به خودم..
پ.ن 1: مورچه در اینجا تخیلی است. جان شیرین هیچ موجودی را نگیرید.


Faella
۱۳ آذر ۹۵ ، ۲۰:۱۴ موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۲۰ نظر

-بیا... یه نامه ی سنگی

-نامه ی سنگی؟

-...تو روزگاران قدیم، قبل از اینکه بشر خط رو اختراع کنه...اونها دنبال سنگی می گشتند که شبیه احساس اونها باشه، و بعد اون رو می دادند به یکی دیگه. اون آدمی که این سنگ رو دریافت می کرد، از روی وزن این سنگ و از روی خط و خطوط روی اون سنگ، احساس اون شخص رو متوجه می شد. مثلاً سنگ هایی که صاف بودند، یعنی اینکه فرستنده سنگ، دغدغه ی خاطری نداره. سنگ خشن و زبر یعنی اینکه اون نگرانه...

-ممنونم

-تو چی احساس کردی؟

-این یک رازه..



Faella
۱۲ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۶ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۷ نظر
اولین چیزی که امروز بعد از باز کردن چشمانم دیدم، ساق دستم بود که کنار سرم روی بالش افتاده بود. آرام و بی حرکت.
کمی جابجا شدم، انگشت سبابه ی دست دیگرم را رویش کشیدم و به چین خوردن پوستش نگاه کردم. این کار را وقتی که یک دختربچه بودم زیاد انجام می دادم. تقریبا هروقتی که تنها بودم و حوصله ام از عروسکهایم سر می رفت، رگهای دستم را دنبال می کردم و خیال می کردم که رودخانه اند. یک جاهایی پررنگ می شدند و یک جاهایی کمرنگ، یا چند شعبه می شدند و به هم می رسیدند و از یک جایی به بعد، همه باهم محو می شدند.
به اشکهای دیشبم فکر کردم که هرچقدر تلاش کردم، هر چقدر فحش و نفرین بارشان کردم نتوانستم جلویشان را بگیرم. چندتا چندتا قل می خوردند روی صورتم، تا وقتی که چشمانم سنگین شد. خودم سنگین شدم. مثل سنگی که توی رودخانه می افتد و به ته آب می رود و آنقدر آنجا می ماند تا یک موج بزرگی بیاید و تکانش بدهد، یا که یک روزی یک نفر برش دارد و روی سطح صاف رودخانه پروازش بدهد. اما من منتظر یک موج یا یک نفر نیستم. منتظر هیچکس نیستم. من مثل میسینگ پیس عمو شلبی آنقدر قل می خورم تا گوشه هایم صاف شوند، چون می دانم که قرار نیست چیزی یا کسی بیاید. بعد به هزاران سنگ کوچک تبدیل می شوم که در رودخانه ام می چرخند، آنقدر می روند که به چشمانم برسند و از آنجا سر می خورند روی گونه هایم و من نمی توانم جلویشان را بگیرم. شاید هم نمی خواهم که بگیرم.
انگشت سبابه ام را روی ساق دستم می کشم و به چین خوردن پوست جوانش نگاه می کنم. چقدر شگفت انگیز است. چقدر بزرگ شدن شگفت انگیز است و جوان بودن شگفت انگیز تر. و چقدر کوتاه...
به خانمی از همکلاسی های خیاطی ام فکر کردم که می گفت موهای سپیدش را دوست دارد. او سی و پنج سالش بود و چهارتار موی سپید داشت. خوشحال بود که سنش دارد بالا می رود. می گفت میانسالی و پیری عزیز است. عین آرامش است.
من بیست و پنج سالم است و یک موی سپید دارم. آن تار مویی که وقتی کشفش کردم نفسم حبس شد. ترسیدم. ترسیدم از اینکه پیر شوم و همچنان بی آرامش. همچنان بی قرار، و دیوانه...


+آهنگ بیربط اما زیبا...



Faella
۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۶:۲۶ موافقین ۸ مخالفین ۰ ۸ نظر

کاش یک روز می رسید که قبل از پدر یا مادر شدن هرکسی، از او یک تعهد پر و پیمان می گرفتند.

و از شرایطش هم مثلا یکی این میبود که بچه اش را هرطور که هست بپذیرد، و اگر بچه ماشینی برای برآوردن آرزوهای سرکوب شده ش خودش نشد، یا مثلا راهی را انتخاب نکرد که مایه ی فخر اجدادش باشد، او را از خودش نراند و مثل یک بازنده با او رفتار نکند.

کاش آدمها بفهمند بچه هدیه است. قدرش را بدانند.


 

کاش او هم بچه هایش را دوست داشت...

Faella
۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۰ موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

-اونجا سرده؟

-اوهوم... داره برف میاد. اونجا چی؟

- اینجا فقط شبا سرده.

- اینجام شبا سردتره. حتی از قبل اینکه برف بیاد. فک میکنم... دقیقا از همون شبی که تو رفتی... 

Faella
۰۳ آذر ۹۵ ، ۰۱:۳۴ موافقین ۱۷ مخالفین ۰