بوی نا میدهی فرعون!
در بین وسایل مستقر در طبقات پایین کمد، پرتره ای بود از فرعون توتعنخآمون روی کاغذ پاپیروس، که یک وقتی یک کسی برایم سوغات آورده بود و من در نهایت ذوقمرگی قابش کرده بودم. آن زمان ها تاریخ و افسانه های پر رمز و راز مصری را به شدت عاشق بودم و یکی از رویاهای نوجوانی ام این بود که باستان شناس بشوم. اتفاقی که به مدد اطرافیان، هیچوقت نیوفتاد.
پرتره را می گفتم.
در وضعیتی پیدایش کردم که اصلا در خور یک پادشاه نبود. قابش را برای یک چیز دیگری استفاده کرده بودند و فرعون مانده بود بین یک تکه مقوای کارتن و یک شیشه مستطیلی هم اندازه ی خودش، که ظاهرا از زمان قابدار بودن حفظشان کرده بود.
کاغذ پاپیروس را بوییدم. خوشبختانه این یکی بوی نم نگرفته بود و از نظر ظاهری هم صدمه ندیده بود. فقط چشمان فرعون کمی قرمز تر از قبل شده بودند که به نظرم به خاطر ماندن بین شیشه و مقوا بود، آنهم به مدت طولانی و درجایی که بوی ناخوشایندی می آید.
یاد داستانی افتادم که می گفت تمام کسانی که در مقبره ی فرعون توتعنخآتون را باز کرده و وارد مقبره شده اند، بعد از مدتی به مرگ مشکوکی مرده اند. جملهی معروفی که بر روی درب ورودی مقبرهی فرعون نوشته شده بود (مرگ هر کسی را که خواب فرعون را بههم بزند دربر خواهد گرفت ) باعث شد که مردم از طلسمی حرف بزنند که تمامی افرادی را که در کشف آرامگاه توتانخآمون دست داشتند از بین میبرد.
حالا همین فرعون زپرتی در شرایطی گیر کرده بود که نفرین و طلسم که هیچ، شجره نامه اش را هم از یاد برده و از قیافه اش معلوم است که حسابی کرک و پرش ریخته است. شرط می بندم که حاضر بود برای یک لحظه هوای آزاد، دار و ندارش را بفروشد.
نقاشی را به جای امنی منتقل کردم، اما به هیچ وجه دلم نمیخواست قابش کنم و به دیوار بزنم. اصلا شاید منشا اینهمه بوی نا، خود اعلیحضرت همایونی باشد. به هرحال هیچکس یک فرعون ۳۳۰۰ ساله را توی کمدش نگه نمیدارد.