جهنم فیچرینگ بهشت
لیوانِ محتوی آن نوشیدنی، روی میز است و من با انزجار نگاهش می کنم.
همان کوفتی که به معنای واقعی مزه ی جهنم می دهد و هیچ نقل و نباتی هم نمی تواند مزه اش را از بین ببرد.
فکر کردم این قضیه مثل حذف ماده ی 35 می ماند. هر چقدر هم به بعدا موکولش کنم بهرحال وبال گردنم است. این بار سعی کردم برای خاطر رهایی از این وضعیت مزخرف هم که شده، غول زهرماری را شکست بدهم و تمامش کنم. بویش حالم را به هم میزد،به مادر گفتم آماده اش کند و بعد دیدم در لیوانم یک تکه نبات هم انداخته.
نبات برای من دقیقا نقطه ی مقابل آن نوشیدنی مزخرف است، دقیقا هم مزه با بهشت. و غوطه ور بودن بهشت در دریای جهنم یک چیزی می شود مثل تقابل خیر و شر یا سنت و مدرنیته و تمام چیزهای ضد و در عین حال مکمل همدیگر، درحالی که یکی حسابی زورش به آنیکی بچربد.
سعی کردم محض خاطر گل روی نبات هم که شده ..... اما نشد که نشد.
یک ساعتی مثل بچه های کوچک که حواسشان را پرت می کنند که بهشان واکسن بزنند حواس خودم را به دور ترین نقاط هر چهار دیواری ای که بودم پرت می کردم که تا آن فاصله که بخواهد برگردد لیوان را سر کشیده باشم. البته حتی اگر موفق هم می شدم تا دو- سه هفته باید همین بازی را سر خوردم درمی آوردم تا قوطی کاملا تمام شود.
بعضی چیزها، بعضی رفتارها، بعضی آدمها دقیقا همینطورند.
مثل یه طعم جهنمی زیر زبان آدم جا خوش میکنند .یا مثل استخوان ماهی نه می شود فرویشان داد نه تف شان کرد. گیر می کنند وسط گلوی آدم و به قول اجنبی ها می شوند pain in the butt. و در عین حال باید حواست هم بهشان باشد و یکجوری کنار بیایی و مدام با خودت تکرار کنی که هیچ چیز در این دنیا ارزش این را ندارد که ذهنت را به نفرت آلوده کنی. اما مدام ازشان سیخونک می خوری که یک وقت خوشی زیر دلت نزند.
باز به لیوان زل زدم و حس کردم دارم در حق محتویاتش لطف می کنم که تا بحال روانه ی سینک ظرفشویی نشده اند. لیوان را برداشتم، بعد تصور کردم که یک تیغ ماهی توی گلویم است و اگر همین الان مغلوبش نکنم تا مدت زیادی آزارم خواهم داد.
یک نگاه به لیوان کردم و یک نگاه به سینک که کنارش ایستاده بودم.حالا زمان انتخاب بود..