Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۰۲، ۱۳:۱۵ - طراحی سایت اصفهان عجب
محبوب ترین مطالب
آخرین مطالب

برشیت

سه شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۲:۰۰ ب.ظ

من عادت ندارم سر صبحی آهنگ گوش بدهم، اما امروز هوس کرده بودم هدفون فیروزه‌ای‌م را در مسیر یک‌ربعی تا محل کارم با خودم همراه کنم. طبق معمول پلیر را روی شافل گذاشتم و راه افتادم. پلی لیستم جدید بود و محتویاتش، موزیکهای ارسالی دوستان، یا آنهایی که خودم اخیراً از کانالهای تلگرامی دانلود کرده بودم بود. اولین ترک، یک آهنگ قدیمی ایرانی بود که اسم نداشت. حدس می‌زنم هایده بود اما از آنجایی که من صدای خواننده‌های ایرانی را نمی‌شناسم، خیلی مطمئن نبودم.  راستش هرگز تمایلی به گوش دادن آهنگهای هایده و داریوش  و  معین و امثالهم نداشتم. حس می‌کنم این چسناله بودن ایرانی جماعت، بیشتر از همینجا نشأت می‌گیرد.

البته نه اینکه بانو هایده تماماً غمگین بخواند اما یک نوع ناله بودن خاصی در اینطور آهنگها هست که بر شنونده‌هایشان هم تاثیر می‌گذارد و من شخصاً کم دیدم آدمهایی که آهنگ ناله گوش بدهند و خودشان ناله نباشند و مدام از زمین و زمان و معشوق و فلان غر نزنند. گرچه همین هم سلیقه‌ای است و خب نه من و نه هیچکس دیگر در جایگاهی نیست که به دیگران بگوید که باید چه آهنگی گوش بدهند. 

 

یک در چوبی نیمه سوخته وسط  پیاده‌رو، جلوی پایم سبز شد. به شبهایی فکر کردم که از کنار مغازه‌دارهایی می‌گذرم که برای گرم شدن، چوبهای ضایعاتی را آتش می‌زنند و آدمهای دیگری هم به آنها پیوسته، و دست‌هایشان را روی شعله‌های آتش می‌گیرند.

اینجا هر مدل چوب و لوازم چوبی که بخواهی هست، هرروز از جلویشان رد می‌شوم و در خیال خودم، با این المانها چیزهای چوبی برای اتاقم طراحی می‌کنم. یک‌بار به  آباژوری چند ضلعی و مشبک فکر کردم، و حتی تا پای پرسیدن قیمت هر پنل جلو رفتم، اما نمی‌دانم چرا این‌کار را نکردم. همیشه دلم می‌خواهد وقتی که برای انجام یک کار اقدام می‌کنم، دست پر باشم و واقعا قصد انجامش را داشته باشم، چون معمولا وقتی در مرحلۀ ایده پردازی چنین کاری می‌کنم، با کوچکترین مشکل _اعم از مالی، فضایی، و..._ آن ایده را به زباله‌دان تاریخ پیوند می‌دهم و گاهی این بلا بر سر ایده‌های خیلی خوب می‌آید.

ایده. یکی از اتفاقاتی که این‌روزها می‌افتد، این است که ایده‌هایم یکی‌یکی در سرم پرپر می‌شوند و به منصه ظهور نمی‌رسند و به نظر می‌رسد که من هم چندان اهمیتی نمی‌دهم. از صبح تا بعد از ظهر یک چیزهایی سرچ می‌کنم و می‌نویسم و گزارش می‌دهم و باز سرچ می‌کنم و می‌نویسم و بعد به خانه می‌روم و کمی در فضای مجازی می‌چرخم و بعد بیهوش می‌شوم، و فردا باز روز از نو. گرچه روزهایی هم هست که با چند نفر دیگر در اتاق کنفرانس توی سروکلۀ هم می‌زنیم تا یک ترکیب خوب پیدا کنیم که اکثر اوقات هم نتیجه نمی‌دهد، اما حداقل در اثر برین استورم و طوفان افکار و اینچیزها  کمی جگرمان حال می‌آید. روزهای اولی که این کار را شروع کرده بودم، یاد چندلر سریال فرندز افتادم که بعد از چندسال کار در زمینۀ آمار، به این فکر افتاد که دنبال علاقه‌اش، حوزۀ تبلیغات برود و بعد از مدتی حس کرد در آن موفق است. من هم فکر می‌کردم شاید تحت شرایطی که علم و مطالعۀ کافی در این زمینه داشته باشم، موفق بشوم؛ اما در کل ترجیح می‌دهم کاری را انجام بدهم که تخصصش را دارم، چون درحال حاضر کشور پر از افرادی است که تخصص کاری که انجام می‌دهند را ندارند و چون صرفاً پسر عمویشان در اداره‌ای مقامی داشته، در آنجا مشغول به کار شده اند. شرایط فعلی ما هم  زاییدۀ همین اتفاق است، چون وقتی ادمها کارهایی را انجام می‌دهند که تخصصش را ندارند، گند می‌زنند و گندشان در فضای مجازی پخش‌می شود و بعد در صدد جبرانش، به آدمها گل می‌دهند یا بنزین تشویقی می‌دهند یا یک کار بلیهانه ی دیگر انجام می‌دهند که نه تنها ضعفشان را جبران نمی‌کند، بلکه بیشتر به ان دامن می‌زند و حماقتشان را بیش از پیش آشکار می‌کند.

به ساختمان حجیم و زیبای مجموعه می‌رسم و به این فکر می‌کنم که از کدام در وارد شوم، و بعد در دالانی را انتخاب می‌کنم. در دالانی اختراع خودم است و از روزی متولد شد که  به مریم گفتم معمار این ساختمان علاقۀ زیادی به دالان داشته و او خندیده بود. چند دقیقه بی‌وقفه خندیده بود و من گفته بودم کجای این حرف انقدر خنده‌دار است؟ و او ضرب المثلی ترکی گفته بود که درش دالان داشت.

تمام اینها را گفتم که از اتفاق بزرگی که در شرف افتادن است چیزی ننویسم، حداقل تا وقتی که قطعی نشود دلم نمی‌خواهد چیزی بگویم اما همه چیز عجیب است، خیلی عجیب... امروز به طور اتفاقی یک فال حافظ در بستۀ دستمالی که یک ماه پیش گرفته بودم پیدا کردم و حتی آن هم عجیب بود. به ‌هر حال امیدوارم اتفاق خوبی باشد و از بند این تشویش رها شویم...

۹۷/۱۱/۰۲ موافقین ۶ مخالفین ۰
Faella

روزمره

نظرات  (۸)

خخخ گفتید هایده پس باید دهه شصتی باشید احتمالا
پاسخ:
چه ربطی داره :|| به نظرم نوشتم هایده گوش نمی‌دم :/
توی done یه حس خوبی هست که currently doing با همه‌ی لایه‌هاش نمی‌تونه ابراز کنه. 

دلِ خوش و دستِ پُر و ایده‌های تیک‌خورده... :)
پاسخ:
دقیییقاً... -_-
بنظرم اون ناله مداری جماعت ایران از امثال هایده و داریوش و باقی نسلهاشون نشات نمیگیره مسلما! مثلا کم ندیدم کسایی که بهنام بانی گوش میدن و اهل ناله هستن (:

متاسفانه مثلا یکی مثل هایده بانو در فرهنگ ایرانی دو جور جا افتاده :یک خواننده خوش صدا و دوم خوانند غمگین! اما نمیدونم چرا  به جنس صدا و سواد موسیقیایی و نهایت مهارت خوانندگی و تسلط بر الفبای موسیقی و وسواس در تمام جوانب کار مثل انتخاب شعر و اهنگ و از همه مهمتر یک شاهکار خوان سنتی "ایرانی" آن هم "زن " و ... اینها توجه نمی شه؟

و اینکه سلیقه موسیقی معیار میزان دردمندی و غم زدگی یه شخصیته تا دلیل غم و یا ناله های اون شخص که گفتید!

+ اون ایده صنایع دستی چی شد راستی؟ (:
+امید که آن پیش امد عجیب ، اتفاقی سرشار از خوبی باشه (:
پاسخ:
ببینید من در اینجا موسیقی ایرانی رو نقد نکردم، صرفا می‌گم تم موسیقی این سبکی ایرانی، غمگینه. وگرنه که در اسطوره بودن ایشون شکی نیست. اما شما موسیقی هند رو ببینید سراسر خوشی و رقص و فلانه، یا موسیقی سنتی اسکاتلندی مدلش شاده کلا. در مقایسه با اینا، موسیقی ایران "به نظر من" غمگین محسوب می‌شه و شاید این از فرهنگ ایران که نوحه و عزاداری تو تاریخش نقش پررنگی داشته نشات می‌گیره، یعنی کلا مردم ذاتاً به این نوع موسیقی تمایل دارن.  
و اینکه چیز دیگه‌ای که هست، زمان جنگ و انقلاب و فلان، بهرحال مردم زندگی سختی داشتن و بیش از پیش با موسیقی غمگین ارتباط برقرار می‌کردن، تو همین دوره‌ها هم داریوش و معین خیلی کارشون گرفت چون صداشون پر حزن و اندوه بود و حتی اردلان سرفراز که چند سالی بود ترانه سرایی رو رها کرده بود با شنیدن صدای معین دوباره به ترانه سرایی برگشت.. یا مثلا آهنگ نیستی ( چنان دل کندم از دنیا) واقعا نمونۀ خوبیه برای این حسی که ازش می‌گم. 

+سیمان یکم مشکل تنفسی برام ایجاد کرد، تا وقتی که یه محیط باز برای کار پیدا نکنم، نمی‌رم سراغش. 
ممنون مرسی :)
راست میگی. من خودم ابی قمیشی و معین گوش میدم و خودمم ناله ام. 90 درصد زندگیم در حال نوحه و عزاداری برای اتفاقای گذشته و فعلی و آینده ام. متاسفانه.

اتفاق جدید هم انشاالله خیر باشه.

پاسخ:
من به شما شماعی‌زاده رو توصیه می‌کنم و بس :)) 
شما یه آدم بی درد و بی احساس هستید که هیچ درکی از موسیقی ایرانی ندارید 

به جای برچسب زدن به کسانی که هایده و معین دوست دارند، بهتره برید و همون چارتار و حمید هیرادتون رو گوش کنید :| 
پاسخ:
شما هیچ شناختی از من ندارید پس جوابی براتون ندارم. 
چرا نقد بود دیگه ! و اینکه مگه نقد بده ؟ (:
خب دیگه همینه ! درد کشیدن و درد دیدن از درد میخونن و ایرانی مخاطب هم درد میکشه مداوم ،پس ارتباط برقرار میکنه!مگه ما هم موسیقی شاد نداریم ؟ خودمون نمی تونیم بریم دنبالش...چون نسلمون غم زدس! و گرنه همون هایده بانو اهنگ داره  شاهکار ، که عجیب ادمو شاد میکنه !

اما این که ریشه درد جماعت ایرانی رو با کلمه " چسناله " بیاریم بنظرم جالب نیست!منظورم بسط  کلمه به اکثریته ! 
مرد ایران تمایل به این نوع موسیقی ندارن ! مردم ایران زجر کشیده و درد کشیده ( البته این دو تا صفت از زمین تا اسمون برای هر کسی یا اونچه از اطرافش دیده فرق میکنه ) و ستم دیده به معنای واقعی کلمه هستن! پس اینا ناله بلند شده از درده نه اون کلمه ناجوان مردونه!درد مندیم طبیعتا با این موسیقی ارتباط میگیریم!
اما در کل بنظرم دردمندی باید حداقل بهش احترام گذاشته بشه! قبولم دارم بعضی ها هم شورشو در می ارن اما اصل به نظرم این ها بود...
پاسخ:
اره نوشتم که هایده هم همش غمگین نمی‌خونه. ولی خداوکیلی داریوش همۀ کاراش غمگینه :/ 
 
بعد ببینید چسناله بودن با دردمند بودن فرق داره، یکی واقعا تو زندگیش رنج کشیده و فلان، یکی فقط اداشو درمیاره و هر چیز کوچیکی رو پرچم می‌کنه که هی وای و هی داد من چقدر بدبختم. بیشتر منظورم به دستۀ دومه. 
ولی خداوکیلی گاهی فقط داریوش جواب میده (ک البته کمی بیشتر از گاهی (:

این ادما که همه جا هستن با هر سلیقه ای! الان متوجه شدم پس (:
پاسخ:
داریوشیاش :)))

اره مثال بود دیگه حالا :د

 اون تیکه که راجب ایده هات نوشتی داشتم تصور می کردم اگه آباژور درست کنی مثلا چه شکلی میشه. کلا رفتم تو فاز تخیلی که حدس بزنم ایده هات و چطوری می سازی. 

در مورد موسیقی ایرانی تا حدود زیادی درست گفتی ، جالب اینجاست خیلی اوقات حتی ملودی شاد هست ولی اشعار غمگین . البته این باز هم بر میگرده به خواننده و سبک و منطقه ای که اون موسیقی ازش بر میاد و یه چیز کلی بخوایم بگیم این میشه. 

موسیقی نواحی مختلف ایران از نوع محلی ولی شادتر هستند ، مثلا موسیقی گیلکی ، محال که یه اهنگ گیلکی پخش بشه و ملت و به رقص نیاره. حتی اگه تو یه جای عمومی یا رسمی نشسته باشی همون در جا یه قر ریزی میری. در این حد ، فکر کنم واسه همینم هست که کلا ما گیلانی ها آدم های شادی هستیم اکثرمون :دی

پاسخ:
نه موسیقیای محلی قشنگن، اما مثلا آهنگایی که دهه شصت و اینا ساختن رو گوش کنی، بیشترشون ناله‌ن...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">