نم
سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۵ ب.ظ
دلم می خواست یک پتک دستم بگیرم و دیوار پشت کمد دیواری ام را با خاک یکسان کنم. وضعیت اسف باری بود.
با یک حرکت، تمام لباسهای تا شده را روی زمین ریختم و لباسهای روی آویز را هم دسته کردم و همگی به رگال گوشه ی اتاق منتقل شدند.
و حالا همین لباسها چند روزی است که جلوی پنجره جا خوش کرده اند و نمیگذارند نور خورشید خودش را روی فرش اتاق پهن کند. فقط گاهی زورش می رسد که از لابلای پرده چند ساعتی روی دیوار می پاشد و بعد مثل جوهر های شوخی که دوره ی دبستان مد شده بود کمی بعد محو می شود.
اتاقم سرد است.
انگار دیگر به چیزی اهمیت نمیدهد. اصلا برایش مهم نیست که یک تکه از کاغذ دیواریش آویزان شده یا یک تکه از گچ قاشقی ریخته و نه حتی دیگر تلاش نمیکند قاب کلید را نگه دارد.
اتاقم چند وقتی است سرد شده، اما دیگر نمی تواند اشکهایش را پنهان کند. اشکهایش دیوار کمد دیواری را نمدار کرده اند...
۹۵/۰۵/۲۶