بازی تاج و تخت در مترو
میدانم جملهی جدیدی نیست و یک پست درمیان آن را در اینجا میبینید، اما یک کار جدید را شروع کردهام. گرچه خود کار تماماً جدید نیست و در زمینهای فعالیت میکنم که مدتی است شروع کردهام، اما محیط و مدل افراد کاملا متفاوت است.
بگذریم. محل کار جدیدم مرکز شهر است و هرروز باید با مترو تردد کنم، و به علت ساعت کار طولانی و کار مداوم با کامپیوتر، معمولا در هنگام رفت و برگشت بسیار خسته و درحال چرت زدنم. در مسیر برگشت تقریبا هرگز جا برای نشستن نیست، و معمولا همانطور ایستاده چشمانم را میبندم.
دیروز هنگام برگشت، آنقدر خسته بودم که حتی نمیتوانستم سرپا بایستم، چه رسد به اینکه بخواهم چشم روی هم بگذارم. سرم را به میله تکیه داده بودم که خانمی از مسافرین از جایش بلند شد و گفت هرکه خستهتر است میتواند بنشیند. خانمها به هم نگاه کردند، مسلما هرکسی خودش را لایق آن جایگاه میدانست، اما شاید میخواست مطمئن شود که شخص سالمند یا بیمار یا بارداری در جمع وجود ندارد.
در خلال مکث خانمها، خانمی از سوی دیگر واگن خودش را به جای خالی رساند و گفت «نمیشینید؟» و بدون اینکه منتظر جواب بماند، خودش را بین دو خانم نشسته جا داد.
آن خانم فاتح خوشحال، ظاهرا در جریان مکالمات نبود؛ اما دیده بود که آن خانم از جایش بلند شده و سرپا ایستاده است. محض خاطر اینکه چیزی گفته باشد، با یک لبخند بزرگ گفت: «نشسته بودید حالا».
در اینجا خانم ایستاده جملات بسیار مهمی را برزبان آورد که از نظر من باید با طلا بالای هرکدام از صندلیهای مترو بنویسند.
ایشان فرمود: «صندلی مترو جزو “اموال شخصی” من که نیست؛ درحد رفع خستگی، نشستم.»
متوجهید؟ آدمهایی هم وجود دارند که به صندلی مترو به چشم یک چیز موقت برای رفع خستگی نگاه میکنند و نه آیرن ترون، یا کلا چیزی که وقتی به دستش میآورند با یک لبخند فاتحانه رویش بنشینند و تا آخر خط هم رهایش نکنند.
خود من در زمان دانشجویی اول خط یک سوار میشدم و تا آخر خط که دانشگاهم بود میخوابیدم ، نقاشی میکشیدم و کتاب میخواندم، اما واقعا صندلی مترو “مال من” نیست که روی آن پهن شوم و هرکاری که دلم میخواهد انجام بدهم، جزو اموال عمومی است و دیگران هم به اندازهی من حق استفاده از آن را دارند.
در کل کاش این ذهنیت “دیگی که برای من نجوشه...” را در خودمان کمرنگ کنیم و کمتر خودخواه باشیم. در مملکتی که آدمهایش همدیگر را دوست ندارند، سعی کنیم به زعم خودمان تغییری ایجاد کنیم. یک لحظه فکر کنیم آدمی که جلوی ما ایستاده، ممکن است به اندازهی ما _بلکه هم بیشتر_ خسته باشد، و حتی 5 دقیقه نشستن، حال یک نفر را کمی بهتر کند. از صندلیها به قدر رفع خستگی استفاده کنیم و سعی کنیم حداقل سهم خودمان را در فرهنگسازی این موضوع داشته باشیم.