شورتکات
بعد شورتکاتهایش را یاد گرفتم و به این فکر کردم نرمافزاری که اصلیترین و مهمترین عمل تدوین، یعنی کات زدن را با نگه داشتن 3 کلید همزمان انجام میدهد، دیگر نرم افزار تخصصی تدوین نیست. خب میشود با آن تا حدودی کار تدوین هم انجام داد، اما افترافکتس در واقع نرمافزار پس از تدوین یا به قولی، پست پروداکشن ویدئویی است و قابلیت کات زدن هم برای موارد اضطراری در آن گنجانده شده است، مخصوصا اینکه نرمافزارهای شرکت ادوبی، ارتباط مستقیمی با هم دارند و اگر شما اکانت creative cloud یا همان cc داشته باشید، تغییرات اعمال شده در یک پروژه، در تمام نرمافزارهای آن اعمال خواهد شد؛ مثلا اگر شما در پروژهی premiere تغییری لحاظ کنید، آن را در Aftereffects و Audition نیز خواهید دید.
بگذریم.
چیز دیگری میخواهم بگویم.
شورتکاتها در واقع "عادات" یک نرمافزار به شمار میآیند، و اولین چیزی هستند که کاربر باید بعد از شناخت کلی نرمافزار، آنها را بیاموزد؛ چون کلیات آن نرمافزار را مشخص میکنند و سادهترین راهی هستند که برای پیشبرد هدفش میتواند استفاده کند. اگر ما راههای سخت را برای استفاده از آن پی بگیریم، ممکن است به نرم افزار و بعد به سیستم فشار بیاید و نهایتا خودمان هم خسته و عصبی شویم.
من گاهی به این فکر میکنم که شورتکاتهای خود من چه چیزهایی هستند؟ دیگران با توجه به آنها چه ذهنیتی از شخصیت من دارند و چه طور از من میخواهند که کاری برایشان انجام دهم، و چند درصدشان موفق به راضی کردنم میشوند؟ شورتکاتهای اطرافیان و دوستانم چطور؟
و خب به نتایج جالبی رسیدم. مثلا اینکه برخی از آدمها اصلا به خودشان زحمت یادگیری شورتکاتهای دیگران را نمیدهند، مثل کسانی که ترجیح میدهند از منوی بالای نرمافزار، بعد از پشت سر گذاشتن چند منوی آبشاری به گزینهی مورد نظرشان برسند یا با آزمون و خطا آن را اعمال کنند، یا بعضی حتی همان کار را هم انجام نمیدهند و سالهای سال است که همان روش قدیمی را در رفتار با دیگران به کار میبرند.
مثلا زنی را در نظر بگیرید که همیشه با دعوا و داد و بیداد از شوهرش میخواهد که چیزی برای او چیزی بخرد. شوهرش هم لج میکند و نه تنها آن چیز را نمیخرد، بلکه تا یک هفته نه با او حرف میزند و نه خرجی خانه میدهد. بعد این زوج حدود 20 سال همین روش را در پی گرفتهاند و هیچکدامشان نمیخواهند از روش دیگری استفاده کنند. شاید اگر سعی میکردند از شورتکاتهایی که احتمالا طی این 20 سال یاد گرفتهاند (یا اگر یاد نگرفتهاند، بیاموزند) استفاده کنند، احتمالا به نتایج بهتر و سریعتری میرسیدند.
آدمیزاد دفترچهی راهنما یا منوی help یا operations manual ندارد و باید برای شناختش وقت گذاشت، و این هیچ ربطی به مدت زمانی که در کنار آن شخص زندگی میکنید ندارد. آدم باید "بخواهد" که طرفش را بشناسد و برای آن وقت صرف کند. باید عادات آن آدم برایش اهمیت داشته باشد که هم طرف مقابل احساس مهم بودن و مورد احترام قرار گرفته شدن داشته باشد، و هم انجامش برای خودمان راحتتر باشد و فشار عصبی و اتلاف وقت کمتری داشته باشیم.
البته یک کاری که بعضی از افراد انجام میدهند این است که از این شناخت سو استفاده میکنند و پیشبینیشان را به زبان میآورند، مثلا به طرف مقابلشان میگویند که تو الان فلان کار را میکنی یا فلان حرف را میزنی که خب این دقیقا نتیجهی عکس دارد و در بیشتر مواقع باعث عصبی شدن یا لجبازی طرف مقابل میشود.
اطلاعاتتان را در ذهن خودتان نگه دارید فرزندانم؛ آنها را بر حسب درجه اهمیت افراد در ذهنتان مرتب کنید و اگر کسی واقعا برایتان مهم است، با اهمیت دادن به عادات و خصوصیاتش آن را نشان دهید.