Of agony and man (#روزانه)
یک حرفی دارم که نمیدانم چطور بنویسم. اصلا نمیدانم چه هست. فقط اینکه وادارم کرده این صفحه را باز کنم و دست به کیبرد ببرم. البته این خیلی چیز غریبی نیست، بیشتر پستهای این وبلاگ همینطور نوشته میشوند و بعد ویرایش میشوند. حتی گاهی ویرایش هم نمیشوند و صرفا منتشر میشوند. گاهی "احترام به مخاطب" طور وسواس به خرج میدهم و گاهی "ما که این حرفها را با هم نداریم" طور رهایش میکنم.
مثلا بخواهم از الان بگویم که زیر کولر نشستهام و خمیازه میکشم. چند فایل ورد حاوی ترجمههای نصفه و یک سریال نصفه دیده شده از چهار روز پیش در پسزمینه در حال اجرا هستند و صدای ماشین بتنریزی میآید. گفتم بتن. چند وقتی است که تصمیم گرفتهام در خانه بتن درست کنم و چیزهایی بسازم، اما هربار که آن را با خانواده مطرح کردم، با داد و فغان مواجه شدم که مگر خانه جای عمله بنا بازی است و من در پاسخ گفتم که خود خانه، حاصل عمله بنا بازی است و نمیتواند چیزی از جنس خودش را پس بزند، بعد در اینجا عموما دعوا بالا میگیرد و من به اتاق میروم و فکر میکنم که خانه جای ساز زدن نیست، جای چوب بریدن نیست، جای سفالگری نیست، جای ورزش کردن نیست، جای رزین ساختن نیست، جای... پس مردم این کارهایشان را دقیقا کجا انجام میدهند؟ یعنی تمام اینهایی که از این چیزها میسازند، همهی همهشان، کارگاه دارند؟
بعد به این فکر میکنم خیلی از این افراد قبل از شروع کارشان به اطرافیان توضیحی نمیدهند، نمیروند بگویند میخواهم ملات ساروج بسازم مثلا. چون بلاخره ذهنیتی که یک فرد عادی از "بتن" دارد، ماشین میکسر و ستونهای غولپیکر بنتی است، نه آن چیزی که مد نظر من نوعی است. خب چنین کارهایی، کثیف کاریها و ریسکهایی هم دارد، و بهتر است حداقل در حیاط یا تراس انجام شود، اما کسی که از این نعمات بیبهره است، باید به همان لنگهکفش بیابان اکتفا کند.
یک چیز دیگر اینکه، من در حالت عادی، خیلی شخص مثبت نگری نیستم، اما بعضی آدمها خیلی مهربانند. خیلی زیاد. باور اینکه یک نفر حاضر باشد در یک شهر دیگر "برای من" به زحمت بیوفتد و یک ساز بخرد و یک آدم دیگر آن ساز را از او بگیرد و برای من بیاورد و تمام مدت سفر اذیت شود، خیلی آسان نیست. بهرحال جاسویچی نیست که در جیبت بگذاری و با خودت اینطرف و آنطرف ببری. یک ساز دراز بدبار سوسول است که باید تمام مدت چشمت درگیرش باشد. امیدوارم لایق این همه محبت آدمها باشم.
یک چیز غریبی هم از این روزها بگویم. فکر کنم به چیزی مبتلا شدهام. دقیقا نمیدانم چه چیزی، اما گاهی در بدترین شرایط، در شرایطی که حجم زیادی از کارها روی سرم خراب شده، درد امانم را بریده، پساندازم هر روز بیشتر از دیروز ته میکشد و تکتک آرزوهایم جلوی چشمانم پرپر میشوند، در اعماق وجودم یک ذوق داشتن دارم. شاید رد دادهام. شاید دیوانه شدم و شاید مرضی دارم که از این همه سختی و درد لذت میبرم. تولستوی جملهای با این مضمون در کتاب آنا کارنینا میگوید که : "تمام خانوادههای خوشبخت شبیه همند، اما هر خانوادهی بدبختی، به شکل خاص خود بدبخت است"
فکر میکنم این را بشود به خود رنج و درد هم تعمیم داد. خوشیها و افراد خوشحال عموما شبیه همند، اما هر رنجی شکل خاص خودش را دارد، و به شکل خاصی روح آدم را میتراشد. سالها پیش دوستی به من گفت: "درد آدم را عمیق میکند. برای همین است که ما دردهایمان را دوست داریم اما متوجهش نیستیم و یا به روی خودمان نمیآوریم. حتی کسانی که در حین رنج کشیدن در کنارمان هستند را هم بیشتر از دیگران دوست داریم. انگار که حضورشان، شیارهایی که آن رنج در روحمان ایجاد میکنند را پر میکند."
آن دوست چند سالی میشود که از من فاصله گرفته است، اما جملاتی که برای من به یادگار گذاشته، هر بار که تن یک جسم سفالی یا سنگی را میتراشم در ذهنم تکرار میشود. تراشیده شدن درد دارد. تراشیده شدن روح بیشتر. کاش اگر از من بر میآید، اسفنج مرطوبی باشم که حجم تراشیده شده را التیام میدهم...
سلام. وبلاگ خوب و جالبی دارین.
من به تازگی با سایت دینـون آشنا شدم. این سایت اولین سامانه ارائـه غرفه دیجیتال در ایرانه که داره گسترش پیدا می کنه.
اگر شما محصول یا خدماتی در هر زمینه ای برای فروش و ارائه دارین ، به این سایت بیاین و به صورت رایگان غرفـه بسازید و برای محصولاتتون در تمام ایران تبلیغ کنید و مشتری ها رو روز به روز افزایش بدین.
اگر هم ندارین می تونید با تبلیغات سایت دینون و معرفی اون درآمد مستقیم کسب کنید.
لطفا با این لینک وارد بشید و ثبت نام کنید.
http://Dinon.ir/Caller/4
ممنونم.