Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۰۲، ۱۳:۱۵ - طراحی سایت اصفهان عجب
محبوب ترین مطالب
آخرین مطالب

RoseGold (#روزانه)

پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۲۲ ب.ظ

امروز صاحب یک گوشی موبایل جدید شدم.

البته هنوز درست حسابی افتتاحش نکرده‌ام و همچنان از بیانکا استفاده می کنم. بیانکا، یک گوشی ارزان قیمت  اندرویدی ساده است که چهارسالی می‌شود صاحبش هستم؛ و بار اول که آن را دیدم فکر می کردم یک هفته هم دوام نیاورد. اما خب در این چهارسال تقریبا خوب کار کرد و فقط این اواخر،  سیستمش کمی دیوانه شد و  ال‌سی‌دی‌اش از کمر شکست. به غیر از این‌ها، هنوز هم مثل مرد کار می‌کند . 

گوشی جدید را بگویم؛ هنوز اسمی برایش انتخاب نکرده‌ام، اما رنگش صورتی است. البته بحثی سر رنگش  با بابا داشتیم که او می‌گفت رز گلد است و من می‌گفتم رزگلد رنگی مابین طلایی و مسی است و ما به این رنگ می‌گوییم صورتی. اجدادمان هم به این رنگ صورتی می‌گفتند واگر یک نفر یک جایی پیدا شده و این رنگ را رزگلد صدا کرده دلیل نمی‌شود که ما هم همین کار را بکنیم. احتمالا نوشتن رنگ "pink" او را یاد دختر بچه های 6 ساله می‌انداخته و به دنبال اسم جدیدی برای مدلی که طراحی اش کرده، به این نام برخورده است. البته اعتراف می‌کنم همین رنگ رزگلد ی که ما می‌شناسیم و یک ربطی به طلایی و مسی دارد، دیگر ربطی به رز ندارد. این رنگی که به رز ربط دارد، ربطی به گلد ندارد. خلاصه این کلمه یک چیزی‌اش است و خیلی دلم نمی‌خواهد آن را به چیزی نسبت بدهم.

البته من می‌خواستم  کلا چیز دیگری بگویم، اما.. راستی دیدید لیلا و خانواده‌ی تهرانی هم سروسامان گرفتند؟ خیال پدر و مادرهایمان هم راحت شد، آنقدر که حرص لیلا و حامد در خانواده های ایرانی خورده می‌شد، قرمه سبزی  و آش و کباب کوبیده خورده نمی‌شد. خب، واقعا برویم سر اصل مطلب. چیزی که می‌خواهم بگویم در واقع  یک نوع اعتراف است و من در کل دستم به صغری کبری چیدن راحت‌تر می‌رود تا اعتراف کردن؛ اما اعتراف می‌کنم آنقدرها که توقعش را داشتم بابت این گوشی جدید خوشحال نیستم. یعنی به طور کلی خوشحالم، خیلی هم خوشحالم، اما...

بگذارید یک چیزی برایتان تعریف کنم. فکر می‌کنم سال اول دانشگاه بودم که بابا برایم یک گوشی طلایی خرید. گوشی دکمه‌ای بود و با جاوا کار می‌کرد، اما ظاهر خیلی شیکی داشت. من لحظه‌ای که جعبه را باز کردم و گوشی را دیدم، یک چیزی در دلم ریخت. آن شب کلا از ذوق خوابم نبرد و همه‌اش به سراغ گوشی می‌رفتم و آن را در دستانم می‌گرفتم. تا چند روز برنامه همین بود و چندسالی که از آن گوشی استفاده می‌کردم، واقعا دوستش داشتم. حتی هنوز هم زنده است و اگر مشکل رساندن صدای آدم به مخاطب را نداشت، احتمالا هنوز هم از آن استفاده می‌کردم. چیزی که می‌خواهم بگویم این است، من سال‌ها با آرزوی داشتن یک گوشی درست حسابی که یک دوربین درست حسابی هم داشته باشد و بشود با آن چیزهایی کشید و صدای آدم را شبیه ربات ضبط نکند و فیچرهای دیگری که این سال‌ها توسط بیانکا و دیگر گوشی ها (که واقعا از آنها انتظاری نمی‌رفت، اصلا انتظار داشتن از گوشی های تحت جاوا نامردی است) از من دریغ شده بود، چیزهایی پس انداز کردم و با کمک پدر، توانستم صاحب این رفیق صورتی‌مان شوم، اما اینکه آنقدرها که باید، ذوق ندارم، اصلا توی ذوق خودم می‌زند. انتظار داشتم حداقل به اندازه‌ی صحنه‌ی رویارویی با آن گوشی طلایی_بلکم بیشتر_ ذوق داشته باشم، تمام مدت گوشی روی زمین نیاید و  شب از ذوق خوابم نبرد. به هرحال، ناسلامتی مثلا به یکی از آرزوهایم  رسیده‌ام. اما به جز همان اول که روشن کردم تا از سلامتش مطمئن شوم، و تست siri و دیگر اجزا، گوشی دوباره در جعبه و در کمد قرار داده شد. 

می‌خواهم بگویم _همان‌طور که یک بار در جایی، شاید همین‌جا نوشته بودم _ آرزوها انگار تاریخ انقضا دارند. اگر بعد آن تاریخ به آن‌ها دست بیابی، شاید همچنان دوستشان داشته باشی اما دیگر برایشان آنقدرها ذوق نداری، و  صرفا از داشتنشان خوشحالی. دلم می‌خواهد با آن مقابله کنم. سعی می‌کنم ادای ذوق کردن را دربیاورم اما آینه به من می‌گوید که شبیه احمق‌ها شده‌ام. شبیه دختری شده‌ام که تمام زندگی‌اش رویای عروس شدن را می‌دیده و درست فردای روز عروسی‌اش، به این فکر می‌کند که همین؟ 

بله همین. تقصیر خودت است که چیزها را در ذهنت بزرگ جلوه می‌دهی. حالا برو فکری به حال شام کن که دیگر لیلا و حامدی نیست که حواس شوهرت را پرت کند و بتوانی غذای سوخته به او بخورانی. هشتگ زنان علیه زنان.

۹۷/۰۶/۰۸ موافقین ۱۰ مخالفین ۰
Faella

روزمره

نظرات  (۹)

من ناخواسته دیدمش و کلی حرص میخوردم سر نویسنده که هر چی بدبختیه ریخته تو زندگی اینا اصاب مارم خراب میکنه.ولی چون نمیخواستم نصفه ولش کنم باز میدیدم.دیشبم طوری شد چنان اتفاق عظیمی افتاد بی هیچ حرف اضافه ای از خیر قسمت آخرش گذشتم و به پدیده م پرداختم .چی شد؟اگه حامد زنده نشده باشه نمیشه گفت سامان گرفتن!
پاسخ:
وای این لامصب دقیقا ساعت شام ما پخش میشد، یعنی سرشام ما همش باید آه و ناله میدیدیم و خب من که کلا نمی خواستم ببینم هم ناخواسته میدیدم. خیلی اعصاب خورد کن بود این پروسه _-
بر عکس تو، من همیشه ذوق داشتم و دارم، حتی برای چیزهای کوچیک 
حتی برای یه ست آبرنگ 70 هزار تومنی از یه برند ناشناس 
پاسخ:
اتفاقا به نظرم چیزهای ارزون و راحتی که تا وقتی ذوقشونو داری به دست میاری ، خیییلی بیشتر مزه میدن تا یه چیزی که چندسال براش زحمت میکشی و وقتی به دستش میاری.. ممکنه اون حس رو نداشته باشه
آره واقعاً. تاریخ انقضا داشتن آرزوها مشکلیه که همیشه هست. مثلاً الان اگر برای من میکرو بخرند خوشحال میشم. ولی الان دیگه میکرو آرزوی من نیست. ولی وقتی بچه بودم بود. و همین الان هم آرزوهایی دارم که اگر زمان بگذره و بعد به دستش بیارم درسته که خوشحال میشم. ولی ذوقش رو ندارم. 
پاسخ:
دقیقا...
گاهی وقتا م مثلا اینطوریه که تو اون زمان خاص برامون کاربردی بوده، الان نیست
آره راس میگی، میدونی چرا درک نکردم، چون تا حالا به آرزوی بزرگی نرسیدم، یا اگرم رسیدم به موقع بوده ... راس میگی ... اگه وقتش بگذره دیگه لذتی نداره ... 
پاسخ:
اوهوم
گوشی جدید مبارک
من معمولا با چیزای خفن ارتباط برقرار نمیکنم :)) چند روز پیش رفتم یه مرطوب کننده پنج تومنی خریدم (چیزی که قبلا استفاده میکردم شده هشتاد تومن) انقدر ذوق کردم و قربونش رفتم که خودم خندم گرفته بود :))
آرزوها واقعا تاریخ انقضا دارن منم خیلی تجربش کردم ولی معمولا سعی میکنم موقع خرید از خودم بپرسم واقعا دلم میخوادش یا نه و اگه نخواد فورا بیخیالش میشم. وقتی تاریخش گذشت دیگه سعی نکن به دستش بیاری. فک میکنم بیشتر باید به حرف دلت گوش کنی الانم ب خودت فرصت بده شاید یهو ذوقش اومد!

پاسخ:
ممنونم :)

آره خب، دیگه آدم فقط به جنبه ی کاربردیش فکر می کنه:)
۰۹ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۱۲ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
به خوشی استفاده کنی از این گوشی جدید:-)
پیش میاد دیگه! برو چندتا عکس باحال باهاش بگیر:-)
پاسخ:
ممنونم :)
گوشی چقدر گرون شده آقااااااااااااا

(مبارکت باشه عزیزم :) )

پاسخ:
خیییلییی -_-
مرسییییییی :د
مبارک بااااااشه...
خودمونم تاریخ انقضا داریم چه برسه به رؤیاهامون...
پاسخ:
ممنونم :)
من یه تئوری دارم که شاید چون در مسیر تلاش برای رسیدن به اون چیز خیلی راجع به لحظه ی وصال رویاپردازی میکنیم، که مثلا بهش رسیدم و دارم کیف میکنم و اینها. این باعث میشه هم اون حس ذوقش کهنه بشه چون قبلا توی خیالم ذوق هام رو کردم! و هم اینکه واقعیت در برابر رویاپردازی آدم جلوه ای نداره، همونطور که گفتی. من همیشه دنبال یه «جریان»م. یعنی ناخودآگاه چیزی رو بخوام و جریان پیدا کنم و توی همون جریان ناخودآگاه به لذت برسم. وقتی خودآگاه باشی همون «خب که چی؟» همیشه سر و کله ش پیدا میشه.
پاسخ:
آره آره!
کلا وقتی آدم سریع چیزی رو به دست میاره، حتی اگر 10% نسبت به اون اتفاق بزرگه ذوق داشته باشی هم باز بیشتر می چسبه. شاید دلیلش همین باشه که گفتید، شاید اینکه خب ادم تو اون دوره که برای داشتن فلان چیز برنامه میریزه،  یه استفاده هایی هم مد نظرش بوده که الان دیگه یا شرایطش نیست یا وقتش یا حوصله ش. و ممکنه اونقدر نتونه اونجوری که دلش می خواد استفاده کنه ازش 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">