از غم ای کاشها چشمم کبود...
در سال 1959، آقای ژاک برل ترانه ای میخواند به نام "Ne me quitte pas" یا "رهایم نکن"، این ترانه آنقدر زیبا و احساسی است که توسط بسیاری از خواننده ها در سراسر دنیا به زبانهای مختلف بازخوانی یا ساخته شده [ویکی] و حتی ورژن آلمانی آن که به عقیده ی برخی، جزو زبانهای خشن دنیاست، حسابی دل آدم را می سوزاند [گوش بدهید]
اما نسخه ی مورد علاقه ی من، نسخه ی عربی آهنگ است که توسط یکی از گروه های مورد علاقه ام، مشروع لیلا با نام "ما تترکنی هیک" در یکی از فستیوالها اجرا شده است.
به طور کلی، زبان عربی جزو زبانهای مورد علاقه ی من است؛ از نظرم "روح" دارد و اگر خواننده قصدش را بکند، میتواند جگر آدم را آتش بزند. به گویشهای کردی و زبان ترکی استانبولی و اسپانیایی هم همین حس را دارم، با اینکه به جز اندکی اسپانیایی و همان عربی دوران مدرسه، هیچکدامشان را آنقدرها بلد نیستم و عموما متوجه نمی شوم خواننده حرف حسابش چیست؛ اما لحنش یک چیزی در دلم می لرزاند. یک چیز مشترک، که نیازی نیست برای فهمیدنش "معنی کلمات" را بلد باشی؛ درست مثل خود موسیقی زبان مشترک است.
امشب در حین مرتب کردن فولدر این آهنگ، به این چیزها فکر کردم، و به اینکه کاش تمام زبانهای دنیا را بلد بودم و می توانستم به تک تکشان فریاد بزنم آنچه ژاک برل و خیلی های دیگر در ادوار مختلف فریاد زدند... و کاش آنقدر دور نبودی که صدایم را نشنوی... کاش و هزاران کاش...