Money Monster
در خانواده های ایرانی، اصل بر این است که والدین مسائل مالی را بین خودشان حل کنند، و تمام سعی شان را بکنند که فرزندان در جریان این قضایا قرار نگیرند و در رفاه بزرگ شوند؛ و در برخی مواقع بچه ها هرگز سختی ها و فداکاری هایی که والدینشان برای خواسته های آنها متحمل می شوند را نخواهند فهمید.
"کِیت" دخترکی اسکاتلندیست که حدودا 12 سال دارد، و به همراه خواهر کوچکترش "شانَک" با من همکلاس است؛ و از مدتی که با آنها آشنا شده ام بسیار از آنها یاد گرفته ام، حتی بیشتر از همکلاسی های بزرگسالم. خصوصا از نظر اخلاقی گاهی چیزهایی در روابطشان می بینم که به عنوان یک بزرگسال از خودم و رفتارم خجالت می کشم.
مثلا زمانی که شانک 8 ساله، مانند تمام بچه های همسن خودش بازیگوشی می کند و از کار کردن طفره میرود، کیت به او متذکر می شود که پدرشان برای کلاس آنها هزینه کرده است:
stop wasting your time, daddy is paying money for this!
و به خودم در 12 سالگی فکر کردم و اینکه تا قبل از دبیرستان هرگز در جریان مسائل مالی قرار نگرفته بودم؛ و بالطبع کمتر قدر چیزهایی که داشتم را می دانستم و گاهی با بی منطقی چیزهایی می خواستم که امکان فراهم کردنشان خیلی سخت بود. معضل دیگر این است که حس می کنم از نظر فکر اقتصادی از افراد همسن و حتی کوچکتر از خودم عقبترم، و اگر روزی خودم فرزندی داشته باشم، حتما او را در این قضیه شرکت می دهم.
البته باید توجه داشت که این مسائل نباید طوری عنوان شوند که بچه مدام دچار استرس و نگرانی باشد و نتواند از هیچ چیز هیچ لذتی ببرد، اما باید موقعیت خود و خانواده اش را بشناسد تا بتواند تصویر بهتری از آینده ی خود داشته و راحتتر برنامه ریزی کند، توانایی های خودش را بشناسد و اگر می تواند هنرهای دستی یاد بگیرد و کلا خودش را جدی بگیرد؛ مخصوصا در جامعه ای که موجودیت اشخاص با پول و دارایی آنها بیان می شود.
شاید یکی از معضلات جامعه ی ما همین باشد، کودکان و جوانان را برای علم تربیت می کنند، درحالی که شخصیتشان بر مبنای پول سنجیده می شود...