Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۰۲، ۱۳:۱۵ - طراحی سایت اصفهان عجب
محبوب ترین مطالب
آخرین مطالب

جانان

پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۳۴ ب.ظ

کسی آن را روی میزم گذاشته بود و رفته بود.

جلد رنگ و رو رفته اش، با گوشه های ساییده شده خبر از دست به دست گشته شدن یا چند بار خوانده شدنش می داد و کارت آبی تک سفره‌ی مترو که برای نشانه گذاری لای کتاب گذاشته شده بود و گوشه اش بیرون زده بود، نشان از درحال خوانده شدنش داشت.


چند دقیقه ای با خودم درگیر بودم که باید به کتاب دست بزنم یا نه.

فکر کردم بهرحال ممکن است درش یک چیز شخصی نوشته شده باشد اما با توجه به ظاهر کتاب، به نظر می آمد ارزش معنوی خاصی برای مالکش داشته باشد. با خودم گفتم اگر تا نیم ساعت دیگر کسی به دنبالش نیامد بازش می کنم. هرچند بعید به نظر می آمد که کسی یک نشانه و حتی یک اسم از خودش لای یک کتاب بگذارد. حتی خود من هرگز این کار را نکرده‌م.


صفحه ی اول کتاب را باز کردم.

گوشه ی بالا سمت راست صفحه ی سفید، با خط خوش نوشته شده بود: برای جانانم- اسفند 68 

و دیگر در هیچ جای کتاب نه کلمه ای نوشته شده بود و نه اثری از ملحقات مالک بود. نمی دانستم باید با کتاب چه کار کنم. روزها و هفته ها روی میزم ماند و اولین کاری که هر روز میکردم این بود که با نرمی دستمالی روی آن بکشم که گرد و خاک نگیرد. که شاید یک روز صاحبش به صورت تصادفی یا غیر تصادفی گذرش به آنجا بیوفتد و در شادی اش از پیدا کردن کتاب سهیم باشم.


اما او هیچوقت نیامد.

من کتاب را با خودم به خانه بردم و یک جای مناسب در کتابخانه برایش پیدا کردم، اما هیچوقت نتوانستم آن را بخوانم.

چند سال از آن اتفاق گذشت، و یک شب که با دوستی قدیمی درحال بررسی ساز و کار یک نرم افزار تخصصی بودیم، بحث هدیه دادن و بعد از آن هدیه دادن کتاب پیش کشیده شد. و تعریف کرد که سالها پیش پدرش یک کتاب به نامزدش هدیه می دهد و از قضا مدتی پیش او کتاب را پیدا می کند، می خواند و بعد به دوستش قرض می دهد. اما دوست کتاب را گم می کند و بسیار از این فقدان و این بی مبالاتی غمگین بود.

به یاد کتابی که خودم پیدا کرده بودم، بسیار امیدوار نشانه های کتاب گمشده اش را گرفتم اما نشانه ها با وجود نزدیک بودن، مچ نبودند. به کتابهایی فکر کردم که خودم به دیگران قرض داده بودم و هیچوقت برگردانده نشدند. و آنها کتابهایی بودند که می توانند جایگزین داشته باشند، اما کتابی که در یک روز زمستانی از دست یک عاشق هدیه گرفته شده، مسلما با هیچ چیز دیگری قابل جایگزینی نیست..

۹۵/۰۶/۱۸ موافقین ۳ مخالفین ۰
Faella

نظرات  (۷)

و چقدر قشنگه این کتاب کادو دادن ها ...
آقای همسر رو مجبور کردم برای کادوی فارغ التحصیل شدنم برام کتاب بخره و برام امضا کنه . اول کلی غر زد که کجا امضا کنم و خوشم نمیاد و از این حرف ها. منم دلم شکست . فردا که کتاب رو ورق زدم دیدم تهش برام امضا کرده و تاریخ زده . خیلی بهم چسبید. ..
پاسخ:
آخییی نوش جانت شادی اون لحظه ^_^
خیلی حس خوبیه وقتی یکی ک برات مهمه حتی برخلاف میلشم شده اون کاریو ک میخوای انجام میده... شاید اون قضیه خیلی هم بزرگ نباشه ولی می چسبه :د
من حس اون جانان رو درک می کنم!
وقتی نه سالم بود، داییم بهم شازده کوچولو رو هدیه داد. من با این کتاب زندگی کردم، سالی چهار بار می خوندمش و جلدش و صفحه هاش فرسوده شده بودن. کتاب رو امانت دادم به یکی از همکلاسی هام. الان پنج، شش ساله که ندیدمش. فکر می کنم تا آخر عمرم هم کتابم رو نبینم...
پاسخ:
دقیقا یکی هم شازده کوچولوی منو گرفت و دیگه نداد.... هیچوقت هم ندیدمش دیگه.
یسریا حواسشون نیست.. من کتابایی ک دوست دارم دیگه هیچوقت قرض نمیدم. یکی میخرم هدیه میدم به طرف.
اینجوری بهتره
یک بار به سرم زد هر کتابی را که خواندم و تمام کردم، هدیه اش دهم به کسی. پیش از شیفتگیِ امروزم از خواندن بود. بعد وقتی دنیای کلمه ها دنیایم را ساختند فهمیدم چرا آدم ها می توانند دور تا دور دیوارهای خانه شان را کتاب بچینند و از ازدیادش ننالند. آدم که همدم و دوست لحظه هایش را پیشکش نمی کند. مگر به یک جانان..
پاسخ:
کلا کتابا صرف ”بودن“شون حس خوبه..
من کمتر کتابیو پیش میاد دوبار بخونم، اما خب.. دوست دارم داشته باشمشون تا قرض..
اوهوم، جایگزین نداره...
پاسخ:
طفلیا :(
چه کتابِ...
نمی‌دونم چه صفتی رو براش به کار ببرم
ولی به نظرم حس خوبی لای صفحاتش باشه
پاسخ:
خیلی...
اون چیزایی ک اول کتابا مینویسن شاید برای بقیه فقط چم
ندتا کلمه باشه، اما برای هدیه گیرنده معنی خاصی دارن خیلی بیشتر از اون
واقعا واقعا فکر کردم که دقیقا این دوتا کتاب یکی هستن و یه پایان باشکوه داریم :))
ولی خب ، اینقدر خوب چند خط آخر رو نوشتی که چیزی از شکوه احساسش کم نکرد... همه ی کتابا یه قصه ی نوشته شده دارن، ولی بعضی از کتابا، پشت اون نوشته ی صفحه هاش، قصه هایی دارن شاید بزرگتر!:) 
پاسخ:
کاش واقعا همینطور میشد..
منم اون لحظه ک گفتم نشونه هارو بگه واقعا یه حس اشتیاقی داشتم..

ممنون ^_^
از کتاب ها آن دسته را که ناکاملی بلدند دوست تر دارم.
قابل معاشقه اند ...
:)
سلام
پاسخ:
اوهوم :)

+سلام دوست جان ^_^

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">