Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

Aníron

در امتــــــــــــــــــــداد خیابان وانیلا...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۰ تیر ۰۲، ۱۳:۱۵ - طراحی سایت اصفهان عجب
محبوب ترین مطالب
آخرین مطالب

قلاب

جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۱۶ ب.ظ

چند دقیقه ای به اذان مغرب مانده بود. در کابینت را که باز کردم، کاسه از جایی سر خورد و افتاد و شکست. مادر درحال برنج پاک کردن گفت ماه صفر آخرین قربانی اش را هم گرفت... 

اگر چندسال قبل من اینجا بود بحث راه می انداخت که این چیزها خرافات است و فلان... اما منِ الان دیگر آدمها را با تفاوتهایشان پذیرفته، و سعی بر درک این دارد که هر کسی به نحوی آرامش درونی پیدا میکند. حتی با فکر به اینکه فلان ماه، در کار آدم گره می افتد و کارش را به بهمان ماه که حس بهتری به آن دارد موکول می‌کند. این چیزها را نمی شود درک کرد، و به نظرم حتی نباید راجع بهشان بحث کرد پس بهتر است آدمها را به حال خودشان رها کنیم تا خودشان به روش خودشان خیال خودشان را راحت کنند و به آرامش برسند.

 اصلا اعتقاد داشتن _به هرچیزی_ باعث میشود آدم یک حس اتصال و رها نبودن داشته باشد که خوب و بدش بستگی دارد به اینکه شخص اصلا این را بخواهد یا نه. یک نفر دلش میخواهد بی هیچ محدودیتی، هر غلطی میخواهد بکند و با انگشت وسطش دنیا را آبیاری کند، و یک نفر معتقد است که این اصول و خط قرمزها هستند که نجاتش میدهند و او را به آرامش می رسانند.


به هرحال ما کاری به کسی نداریم و به داستان کاسه ای که شکست بر می‌گردیم. 

کاسه را کسی نزدیک در کابینت گذاشته بود؛ آنقدر نزدیک که به محض باز شدن در، به صورت فریم بای فریم شاهد سقوط آزاد و هزار تکه شدنش بودم و کاری هم از دستم بر نمی آمد. آن کاسه را دوست داشتم. آخرین باقیمانده از ست خودش بود که قدمتشان به قبل از تولد داداشه می رسید. خیلی فاخر نبودند اما سادگی شان دوست داشتنی بود؛ مثل آدمهایی که بدون هیچ زرق و برق و ظاهری ساده، به آدم حس راحتی می دهند و ناخودآگاه دلش می‌خواهد با آنها همنشین شود. این کاسه ها هم همنشین خوبی بودند، و حتی شکستنشان هم بی حاشیه بود، در حدی که حتی وقتی آخری شکست من آخری بودنش را نمی دانستم. مثل وقتی که فرصتها می آیند و ما هرگز نمی دانیم این آخرین فرصت ماست. اخرین فرصت در یک بازه‌ی زمانی یا یک موقعیت خاص، یا آخرین فرصت در تمام عمر. یک لحظه به خودمان می آییم و یک فیگور کلی از آن میبینیم که درحال دور شدن است، یا مجبوریم روی زمین زانو بزنیم و تکه هایش را جمع کنیم.

به هر حال آن کاسه ها دیگر هیچ جایگاهی در زندگی ما ندارند و هر کسی به دلیلی از نبودنشان ناراحت است. الان که فکرش را می کنم، حتی در یک گوشه ای از فکر من هم اینطور می گذرد که کاسه برای قربانی شدن حیف بود. 

شاید رو راست بودن با خودمان، راجع به اینکه شکستن کاسه ها برایمان نشانه باشد یا نه، به اتفاقات واکنش نشان بدهیم یا نه، و متصل بودن برایمان مهم باشد یا نه، بتواند به ما کمک کند و در تشخیص راه زندگی مان موفقتر باشیم، تا اینکه مثل یک درخت کاج با هر بادی و حتی فوتی به طرفی خم شویم و آن راه را پی بگیریم. اینکه راه آرام کردن و به آرامش رسیدن و راحت کردن خیال خودمان را یاد بگیریم و در نهایت خودمان را بشناسیم و بدانیم چطور باید با او رفتار کنیم، از نظر شخص من از هرچیزی در زندگی مهمتر است. حداقل موقع جمع کردن تکه های کاسه می توانیم به این فکر کنیم که این سقوط آنقدرها هم بی هدف نبوده و چیزی پشت آن بوده و خیالمان راحت شود، حتی اگر آن دلیل اثر پروانه ای بوده باشد.

نظرات  (۷)

مادر منم زیاد از این دست اعتقادات داره.. که خب خیلیاشون اصلا هیچ دلیل علمی و منظقی ندارن. ولی میدونی من عقیده دارم که قدرت تفکرات انسان ها نامحدوده..همون قضیه که اینطور بیان میشه: هرطوری فکر کنی همونطور میشه. این هدیه ای بوده که خدا به انسان ها داده.
اگر ما به چیزی فکر کنیم، ناخودآگاه به اون قدرت دادیم. ذهن ما اونقدر توانایی داره که بتونه به دنیای بیرونی خودش اثر بذاره. (تفکرات مثبت و منفی بخشی از همین داستانه) حالا اگر کسی فکر میکنه و اعتقاد داره توی فلان ماه اتفاقی ممکنه بیفته.. این قضیه برای اون شخص صادق هستش..

"با انگشت وسطش دنیا را آبیاری کند" :)))





پاسخ:
آره خب، خیلی ازین چیزا صرفا انرژی ایه که خودمون منتقل می کنیم. مثلا وقتی هی بگیم فلانچیز نشدنی ه، واقعا نمیشه. 
ولی بازم بنظرم باید آزاد گذاشت آدمارو
:( همین الان دارم سعی می‌کنم عده‌ای رو متقاعد کنم که خراب شدن ترشی ربطی به ژن و اصالت ترشی گذارنده نداره
میگن تو فلان خانواده اگه ترشی بار بذارن بلا نازل میشه به اون خانواده
پاسخ:
بنظرم یکی دوبار باید نظرت رو توضیح بدی، اگه میبینی طرف واقعا اعتقاد داره رها کنی. اعتقاد داره خب، یعنی حتی اگه به ظاهر هم قبول کنه و خلافش عمل کنه هی ته ذهنش اینه که ای وای فلان طور شد و بهمان طور میشه و اینا، میدونی چی میگم. همش استرس خواهد داشت طرف. بذار همونجوری که راحته کارشو انجام بده 
بنظر میرسه شما به یه صلح درونی رسیدی و از شکایت به روایت پناه بردی
پ.ن:چقد شبیه این واعظا صحبت کردم
پاسخ:
نمی دونم. دارم تلاشمو می کنم
۱۱ آذر ۹۶ ، ۰۹:۰۲ آقاگل ‌‌
داشتم فکر می‌کردم که چطوری هم شما هم جولیک در یه روز رفتین سراغ موضوعی که تقریباً شباهت داره. آیا از همین نباید به وجود جن، پری، اثر پروانه‌ای و غیره پی ببریم؟ :))
.
آدما برای توجیه بعضی اتفاقات در قدیم شروع به آوردن دلیل کردن. مثلاً برای خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی و شهاب بارون و ... بعد فکر کردن که چه خوب برا بقیه موارد هم می‌شه این توجیه‌ها رو آورد! مثلاً طرف رفت شکار گوزن تیرش خورد به هم‌ریش خودش برگشت گفت: «گومبا گومبالا گومبا» یعنی اینکه این نشانه بود. و ما وقتی دیشب خورشید گرفت نباید امروز می‌اومدیم شکار! و اصلاً به تیراندازی من و دشمنی با هم‌ریش و هم‌ریش که قوم و خویش نمی‌شه نداره. :d 
پاسخ:
آقا اثر پروانه ای ربطی به جن و پری نداره ها ://

+همریش همون باجناغه آیا؟
۱۱ آذر ۹۶ ، ۰۹:۱۵ آقاگل ‌‌
دیگه چون واج آرایی حرف پ داشت کنار پری قرارش دادم :))
.
آره آره. کلی فکر کردم غیراصفهانیا چی بهش میگنا یادم نیومد!:دی
پاسخ:
بخوایم اونجوری حساب کنیم پرویز و پشتوتن و پرمودیه و پیداگشسب هم پ دارن :| 

+هااا اصفهانی بود؟ فککردم ازین کلمات کلیله دمنه ای! ه :دی
۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۴:۱۴ شرف الدین
سلام
راجع به اون بحث اعتقادات شاید خیلی همنظر نباشیم.
به نظر من نباید بی تفاوت باشیم. باید سعی کنیم اشتباهات را اصلاح کنیم. منتها نه با زبان تند و تمسخر و تکفیر و غیره.
بلکه هربار باید با زبان نرم و با دلیل و مستنندات مطلب رو تذکر داد
پاسخ:
خب آخه وقتی به طرف توضیح می دی و درنهایت کار خودشو می کنه، و می بینی اگه کار خودشو نکنه همش استرس گرفتار شدن به عذاب الهی رو داره و هم زندگی رو به خودش زهر مار می کنه هم بقیه، میگی باشه برو همون کاری که میخوای رو بکن، فقط آروم بگیر -_-
خیلی جالب بود!
من فک میکنم(ینی اعتقاد دارم. از همون جنس اعتقاد مادرتون!) که دنیا یه مدل ریاضی خیلی خیلی پیچیده داره. پر از متغیرهای مستقل و وابسته. و در نتیجه هیچ چیز توش اتفاقی نیست! اگه کسی اون مدل رو بدونه و به هر پارامتری مقدار مناسبش رو نسبت بده میتونه رفتار مدل رو پیشبینی کنه! (مثلا چی شد که اون کاسه نزدیک لبه کابینت گذاشته شد. سرعت باز شدن در و n پارامتر دیگه!!). حتی پاسخ ما به فرصت ها و موقعیت ها خودش داره مقدار یه پارامتر رو تعیین میکنه که بعدا اثرش رو نشون میده و... .
ولی به قول شما هر کسی یه اعتقادی برای به آرامش رسیدن خودش پیدا میکنه و کی میدونه چی درسته! :)
پاسخ:
من با تصور تصادفی بودن بعضی چیزها حالم بهتره...

چون واقعا همه ی اتفاقات دلیل ندارن. مامانم ماشین ظرفشویی رو خالی کرده و چون عجله داشته کاسه رو گذاشته اونجا. همین. پیچیده کردن همه چی، مثه یه پیله اول دور خودمون تنیده میشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">