کوتاه تلخ #4
پنجشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۲۸ ق.ظ
تازه زبان باز کرده بود، من را نینی صدا میزد. سر ناهار یک قاشق پر آش را روی لباسش خالی کرده بود و مادرش مجبور شد او را ببرد داخل اتاق و لباسش را عوض کند. با یک بلوز شلوار زرد از اتاق به سمت من آمد: "نینی ببین، جیجی پوشیدم. "
دیگر او را ندیدم، تا چند وقت پیش خبر آمد که با ماشین یک نفر را زیر گرفته و فرار کرده؛ خانواده ی مقتول هم هیچ جوره رضایت نمی دهند و قصاص می خواهند...
چند وقت است که شبها توی خواب او را میبینم درحالی که طناب دور گردنش است و با پارچه ای چشمانش پوشانده اند؛ بعد رو میکند به من و میگوید :نینی ببین، جیجی پوشیدم...
۹۶/۰۵/۰۵