بیا گُلِ ریحون دارم، دیگه نوروز تو راهه...*
بهارفصل مورد علاقهام است و جز این هم انتظار نمیرود. من فرزند بهارم و او ولی نعمتم، و مثل کسی که میزبان ولی نعمتش است، هرسال موقع رسیدنش در پوست خودم نمیگنجم. البته منهای دو هفتهی اول که دوستش ندارم و خستهام میکند. دید و بازدیدها، سوالات مضحک، مهمانی دادنها و مهمانی رفتنها، مسافرت های اجباری، و چیزهای دوست نداشتنی دیگر باعث می شود که این دو هفته را انتخاب کرده، وارد منوی layers شده و new layer via cut را انتخاب کنم، چون به هیچ وجه به عنوان قسمتی از بهار دوست داشتنی برایم قابل پذیرش نیست.
البته چیزهای رو مخ دیگری هم مثل حساسیت، امتحانات خرداد، انتخابات و اینها هم جزو اتفاقاتی هستند که در بهار می افتند؛ اما میدانید، بهار هم مثل کیلین مورفی میماند. مهم نیست که چقدر نقشهای کثیف و خبیث بازی کند، توماس شلبی بشود دکتر کرین بشود یا جکسن ریپنز، در آخر یکی از آن لبخندهای خوشگل می زند و آدم باورش نمیشود که عامل تمام آن خرابکاریها او بوده.
دلم میخواهد امسال تمام کمپینها و اینهای حیوانات را نادیده بگیرم، چندتا ماهی قرمز بخرم و در تنگ زندانی کنم . از خودخواهیم متاسف و شرمندهام، اما این روزها به یک موجود زندهی متحرک غیر انسان نیاز دارم و بنا به شرایطم، تنها گزینه ی موجود همان ماهی است. شاید چون ماهیشبیه موجودات غمگین است و وقتی برایش حرف میزنی، نگاه احمقانه و عاقل اندر سفیه یا نگاه "خب بمن چه" طور _از آنهایی که گربه استادشان است_ نثارت نمی کند. قبلتر قرار بود از ماهی فروشی بخرم و آنقدر نخریدم که عید شد. البته قصد قبلی پشت این به تاخیر انداختن نبود، صرفا فراموش میکردم یا موقعیت حمل کردن و به خانه بردنش را نداشتم.
و اینکه امسال بر خلاف سال های قبل، "در سال جدید فلان و بهمان میکنم" گفتنها را ترک کردم، چون میدانم هیچکدامشان را انجام نخواهم داد و کارهایی را انجام میدهم که هیچ قصد قبلی پشتشان نبوده است. البته به چیزهایی مانند مسافرتهای مجردی فکر کرده ام (الان اجازه ی مسافرت جدا از خانواده را ندارم) و فکر می کنم دیگر وقتش رسیده باشد، و یکسری تغییرات دیگر که باید در لایف استایلم اعمال کنم، اما آنقدرها پررنگنیستند که برایشان هیجان زایدالوصف داشته باشم. صرفا روی صندلی راک چوبی ام تاب می خورم، و منتظرم سال بعد فرا برسد. همینقدر آرام. حتی تقویمم را هم تهیه کردهام و هروقت نگاهم به جلد مشکی اش می افتد به این فکر می کنم که کاش کارهای مفید و مهمی درش نوشته شوند و تیک انجام بخورند. همچنین کارهای نیمه تمامم هم بلاخره تمام شوند و با خیال راحت سراغ چیزهای جدید بروم. حس می کنم موقع نوشتن این چند خط آخر لبخند زدم و ته دلم گیگیلی رفت.
دلم می خواهد در سال جدید کمتر سریال ببینم و بیشتر کتاب بخوانم، و شروعش هم کاری که قرار است طی تعطیلات نوروز انجام بدهم که شاید کمی قابل تحمل و دوست داشتنیاش کند. بنا به پیشنهاد دکتر سین، می خواهم سه کتاب انتخاب کنم و در این دو هفته بخوانم، البته از همین حالا بگویم که قرار است تقلب کنم و یک کتاب سیصد صفحه ای که قرنهاست فقط صدصفحه ی آخرش منتظر خوانده شدن است را تمام کنم. بله، منظورم همان طاعون بخت برگشته است. دو کتاب دیگر هم می توانند چاه بابل و شیطان و دوشیزه پریم باشند. کتاب دوم را سالها پیش خواندهام اما خیلی موضوعش یادم نمانده و اینکه آن زمان اصلا خوشم نیامد. آن زمان از هیچکدام از کتابهای کوئلیو خوشم نیامد، اما دوسال پیش که باز به سراغشان رفتم، تازه درکشان کردم و عاشقشان شدم. شاید هم کتاب دیگری جایگزینش کنم که البته کتاب الکترونیک خواهد بود چون فعلا دسترسی به کتابخانه ندارم. به هر حال اگر کتاب خوب 100-150 صفحه ای سراغ دارید ممنونتان می شوم از برای معرفی. و البته اگر دوست دارید حتما در #موج_کتابخوانی_عید شرکت کنید.
*از قطعهی نوروز تو راهه از مجموعهٔ «رنگینکمون» ساخته ثمین باغچه بان