مزاحم تلفنی پست مدرن
در این زمانه ای که دیگر مهمترین کارها را هم به وسیله ی پیام به آدم ابلاغ می کنند، یک نفر هر دو روز یکبار به من زنگ می زند و بی آنکه چیزی بگوید، سخنرانی های مختلفی از شهید چمران، امام خمینی، دکتر شریعتی، امیرعباس هویدا، و افراد دیگرتاریخ سیاست پخش میکند.
اوایل سریع تماس را قطع می کردم، اما بعدتر کنجکاو شدم که بدانم چه میخواهد بگوید و پیامش چیست. گفتم شاید بعد از سخنرانی حرفی میزند. اما معمولا بعد از هر سخنرانی، صدای زنگ کوتاه یک تلفن قدیمی_از انهایی که با چرخش شماره شان را میگرفتند و موقع قطع کردن یک صدای زینگی می داد_ می آید و بعد تماس قطع می شود.
بعدتر فکر کردم که خب حتما از این جوانان پیرو خط رهبر است و می خواهد روشنگری کند مثلا. اما هیچ الگوی خاصی برای ارتباط این سخنرانی ها به ذهنم نمی رسد. هم سخنان افراد درباری پخش می شود و هم افراد انقلابی، و همه هم متعلق به دهه بیست تا دهه پنجاه.
البته برای من که خوب است. یک نفر مفت و مجانی حرفهای ادمهای مختلف را برایم جمع اوری کرده و با هزینه ی خودش برایم پخش می کند. گرچه من بر خلاف ادوار دیگر تاریخی که اتفاقات ریز و درشتشان را از برم، به این دوره هییییچ علاقه ی خاص و غیر خاصی ندارم و در دوران تحصیل همیشه با مکافات اتفاقاتش را حفظ میکردم. چون حس می کردم در این دوره سیاست بیشتر از هروقت دیگری پررنگ شده و سیاست برای من یعنی رهبرانی که خودشان یار گرمابه و گلستانند و مردمشان را به جان هم می اندازند. درست مثل تیمهای فوتبال.
و فکر میکنم این فرد اگر به دنبال راه اندازی انقلاب دیگری است و به دنبال عضو میگردد، کاملا آدمش را اشتباه گرفته است. کاش حداقل چیزی می گفت. کلمه ای، نفسی. سلام. خداحافظ. یک چیزی که آدم بداند پشت این کار کسی از جنس آدمیزاد هست. البته مسلما ایده اش از کله ی یک آدمیزاد بیرون آمده اما شاید توسط یک سیستم خاص برنامه ریزی شده پخش میشود. یک چیزی مثل همین شماره هایی که برای بچه ها قصه پخش می کند.
اما نمی دانم چرا دوست دارم یک آدم باشد. یک نفر که هدف دارد و برای عقیده اش _هرچه هست_ زحمت می کشد و تلاش می کند. یک نفر که پسگردنی ای برای منِ زانوی غم بغل گرفته باشد، که همین چیزهای کوچک هم میتواند انگیزه ی آدم باشد.
چقدر غریب…
کنجکاوم که بدانم آخرش چه میشود