در خانواده ی پدری، وقتی نوزادی متولد میشود، علاوه بر دین و ملیت و چیزهایی که عموما به آدمهای دیگر به ارث می رسد، طرفداری از یک تیم فوتبال را هم به ارث می برد: رئال مادرید.
البته در گذشته پرسپولیس هم جزو این پک بود؛ اما بعد از انقلاب کردن پسر عمه ی بزرگم و پیوستنش به جرگه ی استقلالیّون، و مقاومتش دربرابر هرگونه کری و حتی مشت و لگد! در حین دربی ها و نهایتا اعلام استقلالِ استقلال به عنوان یک تیم حضور دارنده در فامیل، این گزینه کم کم از تنظیمات پیش فرض کودکان فامیل خارج شد.
طرفداری پدر، عمه ها، عمو و فرزندان همه شان، طوری است که انگار قدمت این قضیه صرفا یکی دوتا نسل نیست و به چند قرن می رسد؛ و حتی زمانی که رئال اصلا وجود نداشته اجدادمان رئالی بوده اند، اینطور که بلاخره یک روز عکسی به دستشان می رسد با عنوان "آقا نصرالله خان جد بزرگ خاندان پدری، درحال تماشای بازی رئال مادرید به سال 1220 شمسی "
مراسم در حین بازی این طور است که اعضای خانواده، هرلباسی که تنشان است را با یک لباس سفید تعویض می کنند، خوراکی هایی که روی میز قرار میگیرند باید سفید باشند و حتی نوشیدنی که سرو می شود "دوغ" است (از من به شما نصیحت، هرگز پاپ کورن را با شیر نخورید -_-)
خلاصه، مراسم به این مفصلی را که تصور کردید، این را تصور کنید که همسایه ی واحد بغل هم که یک آقای مجرد است، طرفدار پروپا قرص همین تیم است و بازی را از ماهواره تماشا می کند. یعنی اتفاقات را چندثانیه جلوتر از ما میبیند و مثلا در یک لحظه ی بسیار حساس نزدیک به گل بازی، صدای جیغ "گللللللللللللللللللللللل" در کل ساختمان طنین می افکند و از آنجایی که در هنگام بازی ها عموما دوستانش را هم دعوت می کند، یک گروه کُر متشکل از اصغر و اکبر و کوکب و صغرا و باقی دوستان، قضیه را همنوایی میکنند و بعد، ما تازه گل را می بینیم؛ و این فقط محدود به لحظات گل نمی شود. در تمام لحظات حساس بازی، مثل سیتکام ها افکت صوتی خنده، ناراحتی و ابراز تاسف به گوش می رسد. مثلا در مواقعی که توپ به تیر دروازه می خورد و گل نمی شود، یک صدای "آآآآآآآآآآآآآآآآ" ی ناراحت از واحد بغل برمیخیزد و ما همچنان درحال مشاهده ی بازیکنی هستیم که پشت توپ ایستاده و میخواهد ضربه بزند.
و خب اگر اهل فوتبال/ فیلم باشید، میدانید که اسپویل شدن لحظات حساس چقدددددر وحشتناک و دردآور و پین این دی عس است.
راستش را بخواهید، در این راستا تعدادی جلسه برگزار کردیم و آپشن هایی را که ممکن بود از این وضعیت اسفبار نجاتمان بدهد بررسی نمودیم. قطع کردن برق واحد یا از کار انداختن دیش ماهواره مواردی بود که لبخند خبیثانه ای بر لب اعضا نشاند، اما خب قرار بر این بود که کار ناجوانمردانه ای نکنیم. در آخر تصمیم گرفتیم در صورت تکرار، زنگ واحد را بزنیم و بگوییم عربده هایتان خوابمان را مختل کرده، تا شاید مرحمتی بنمایند و یواشتر جیغ بکشند. در هنگام بازی دیشب هم، بعد از دومین جیغ اصغر و اکبر و کوکب و صغرا، داداشه را فرستادیم تا قضیه را تذکر بدهد. مدتی گذشت و باز همچنان همان آش و همان کاسه. باز داداشه را فرستادیم و باز همان بساط. کمی از بار آخری که او برای تذکر تهدید وار رفته و برگشته بود گذشت، و کسی زنگ خانه را زد. بابا در را باز کرد و آقای همسایه ی بالایی را دید که با موهای ژولیده و چشمان خون گرفته پشت در ایستاده است. آقای همسایه اول با لحن دلخور و بعد خشمگین و بعد فریاد توضیح داد که عزیز واحد بغل با جیغ و دادهایش برایمان خواب نگذاشته و گل پسر شما هم که زنگ می زند در می رود. این هم شد رسم همسایگی؟
بابا یک طوری آقای همسایه را آرام کرد و برایش قضیه را توضیح داد؛ و داداشه را که خودش را محو تماشای بازی نشان می داد فراخواند تا از آقای همسایه عذرخواهی کند. بعد همگی باهم در واحد بغل را زدند و من از شکاف در دیدم که همگی استغفروالله گویان سرشان را پایین انداختند و صدای آقای همسایه گفت: "لطفا مراعات همسایه ها را هم بکنید." خانمی که در را باز کرده بود، با صدای عشوه ناکی گفت: "چشششششم، بفرمایید داااخلللل. تروخدا بفرمایید."
یکهو مامان را کنارم دیدم که سرخ شد و لبش را گزید، و زیر لب چیزهایی گفت. گفتم: "تو که قبل از هربازی به ما میگویی همه تان دیوانه اید و می خوابی. چطور به طور ناگهانی به موضوع علاقه مند شدی؟" و خندیدم. گفت:"صدات رو پایین بیار، ببینم زنیکه چه میگوید. شرط می بندم پسره زیر چشمی نگاه می کند. حقش است همینطوری پشت در بماند. همه شان بمانند. اصلا از اول هم معلوم بود فوتبال بهانه است."
تا آخر بازی، کسی با کسی حرف نزد؛ و فقط صدای من بود که دیالوگ سازی* بازیکنان و شوخی هایی با دروازه بان قشنگ لیورپول می کردم. بیشتر خوردنی ها و نوشیدنی ها را هم من خوردم و گروه کُر واحد بغلی همچنان با جدیت و پشتکار تمام، لحظات حساس را اسپویل می کرد. اواخر بازی هم من جمع را ترک کرده، و به حال آقای همسایه ی بالایی افسوس خوردم که باید یک دوره جیغ و داد دیگر را تحمل کند.
*دیالوگ سازی بازیکنان اینطوری است که مثلا رونالدو روی زمین می افتد و چیزی زیر لب می گوید، و ما می گوییم الان به پرتغالی گفت "نامرد مگه من چیکارت کرده بودم؟؟" بعضی اوقات کیف می دهد.