صحنه ای از فیلم فریدا، چابلا بارگاس (که در جوانی دوست صمیمی و به روایتی پارتنر فریدا کالو بوده) را نشان میدهد که روبروی سلما هایک، بازیگر نقش فریدا نشسته و برایش این آواز را می خواند و لیوانش را پر می کند.
صحنه ی خیلی عجیبیست؛ اینکه یک نفر را بزک دوزک کنند و بگویند بیا، فلانی که روزگاری عزیزت بوده و حالا تبدیل به خاطراتی دوردست شده، همین است.
من در حین تماشای تمام فیلمهای بایوگرافی شخصیتهای معاصر، به خانواده شان فکر می کنم. اینکه چه احساسی دارند؟ خب از این جهت که نام و خاطره ی عزیزشان جاودانه میشود حس خوبی دارد، اما هرگز حق مطلب ادا نمیشود. هرگز یک بازیگر نمیتواند تمام یک ادم را بازسازی کند. مثل او حرف می زند، لبخند می زند. اما مثل ماکت های ماشین پلیس توی جاده ها میماند. شاید ظاهر داشته باشد، اما عمق ندارد. اما او نیست.
و چقدر سخت است تماشای اویی که او نیست...
فریدا کالو و چابلا بارگاس