دلم میخواست یک آهنگ بودم، و تکههایم در ذهن آدمها گیر میکرد...
دلم میخواست یک آهنگ بودم، و تکههایم در ذهن آدمها گیر میکرد...
پدر و مادرمان، تا یک دورهای پدر و مادر ما هستند، و از یک سنی به بعد، ما پدر و مادرِ پدر و مادرمان میشویم.
باید مدام حواسمان باشد که زیاد قند و چربی نخورند، روزه نگیرند، با آن پادرد و کمردردشان کار سنگین نکنند، به جان خانه نیوفتند، و از ساعت قرصهایشان نگذرد. بهانه که میگیرند، آرامشان کنیم و لجبازیهایشان را نادیده بگیریم. ما با هر «آخ»ای که میگویند، هر دندان یا تار مویی که از دست میدهند، مجازات میشویم؛ بابت جوانی که از آنها مکیدیم و حتی حواسمان نبود. آنقدر در دنیای خودمان غرق بودیم که ندیدیم و نفهمیدیم و قدر ندانستیم.
یادمان باشد که آنها برای ما چه کردند. حالا نوبت ماست که خودمان را محک بزنیم...